Wednesday, April 09, 2008

Bahai_Holy_Places (Painting)











بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

به بررسی مطالب اخیر روزنامه ی جام جم در مورد آئین بهائی می پردازیم و جوابها و بررسی های سایر دوستان را در مورد مطالب این روزنامه مندرج خواهیم ساخت. تا باشد که منصفین خود به "تحری حقیقت" بپردازند و قضاوت کنند با تشکر ازاسپرینگ عزیز برای جمع اوری مطالب



حضرت عبدالبهاء می فرمایند:

 جمعی نادان که خود را بدين نسبت ميدهند ميخواهند نورانيت بهاء اللّه را منع کنند مقاومت امر اللّه نمايند تا آفاقرا از اين اشراق محروم نمايند. چونکه برهانی ندارند بافترا دست زنند زيرا عادت مردم نادان چنين است. وقتی که برهان ندارند شمشيرشان افتراست و الّا اگر برهان داشته باشند بآن مهاجمه نمينمودند صحبت ميکردند بدگوئی نمينمودند کلام رذيل بر قلم و زبان نميراندند مثل مرد ميدان بيان برهان ميکردند. ما با آنها نزاع و جدالی نداريم بدگوئی از آنها نمی کنيم حقيقت حال آنها و سوء سيرت آنان را بيان نمی کنيم ببرهان لب گشائيم. ميگوئيم برهان ما اينست اگر شما در مقابل برهان ما برهانی داريد بنمائيد. امّا آنها ابداً نزديک نميآيند زبان بافترا گشايند و در جرائد مرقوم ميدارند که اين بهائيان چنين و چنانند چنانکه فريسيان در حق حواريين ميگفتند هر چه از قلمشان جاری شود مينويسند



بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

پاسخ به مقاله باعنوان "مظلومیت یا مظلوم نمائی"


سر دبیر محترم روزنامه جام جم با عرض سلام خدمت شما و همکاران و کارمندان آن روزنامه ، ویژه نامه ای که در تاریخ 6 /6 /86 در باره دیانت بهایی و پیروان این آیین الهی منتشر نمودید ملاحظه شد. هر چند که مانند گذشته انتظار نمی رفت که حقایق را بنگارید زیرا اقدامات گذشته شما گواه آنست که به دنبال آشکار شدن حق و حقیقت نمی باشید . اگر غیر از این می بود حداقل اجازه پاسخ گویی و دفاع نسبت به اکاذیب و تهمتهای وارده را به پیروان این دیانت میدادید .یا سخنان آنان را در روزنامه خود چاپ میکردید .

الغرض، در صفحه 60 این ویژه نامه مطلبی با عنوان " مظلوم نمایی به قیمت دروغپردازی " نظرم را جلب نمود، در آنجا اشاره به مطالبی تاریخی در مورد شکنجه ها و اذیت و آزارهایی که به پیروان این دیانت وارد گشته اشاره کرده اید و آن را دروغی محض شمرده و به عنوان اهرمی که این دیانت جهت مظلوم نمایی و حفظ و صیانت خود و جلب حمایت عمومی، استفاده نموده است ، قلمداد کرده اید . هرچند بهائیانی که تحت شدیدترین شکنجه ها از بین رفتند کم نیستند ولی متاسفانه بسیاری از آنان اکنون در قید حیات نمی باشند تا از حق خود و بلایا و مظالمی که بر ایشان و خانواده و فرزندانشان وارد گشته سخن بگویند و دفاع کنند و آثار شکنجه را به شما نشان دهند .

بهتر است قدری به عقب یعنی اوائل انقلاب نظر کنید در آن سالها تعداد بهائیانی که زیر شکنجه به قتل رسیدند کم نبودند ، آیا این حوادث و وقایع را نیز دروغ می انگارید ؟بسیارند افرادی که این صحنه ها را به خاطر دارند و دیده اند ، جواب آنها را چه می گویید آیا میخواهید مدعی شوید که آنان نیز دروغ می گویند ؟

من خود یکی از افرادی هستم که جسد شکنجه شده پدر و سایر اقوام خود را که به دستور حاکم شرع اسلامی به قتل رسیدند ، دیدم. هنوز کمر سوخته شده پدرم و بند بند انگشتان شکسته شده و بازو و آرنج شکسته شده عمویم ، انگشتان بریده شده و شکم پاره شده ایی که احشاء آن را خالی نموده بودند و ..... بعد از 26 سال از نظرم محو نمی شود . به نظر شما آیا این اتفاقات دروغ بافی بیش نیست ؟ عده کثیری از اهالی شهر همدان شاهد این اجساد مثله شده بودند و تصاویر و فیلمهای آن نیز موجود است .

در مورد پیر مرد وپیرزنی که در روستای " نوک " زندگی می کردند و چندین بار به خاطر بهایی بودن تهدید به مرگ شدند تا آنکه در تاریخ 22 نوامبر 1980 هردو آنان زنده زنده سوزانده شدند ، چه جوابی دارید ؟ آیا این را هم به حساب " مظلوم نمایی و کسب حمایت عمومی" می گذارید یا به قول خودتان بحساب " دست کم گرفتن شعور و عقلانیت مخاطبان " قلمداد می کنید .هر چند قاتلین این پیر مرد و پیر زن آزاد شدند ولی پرونده آنان و اعترافاتشان که با افتخار بیان نموده بودند موجود است.

این وقایع در یک کشور اسلامی رخ داده، چگونه می خواهید این حوادث را تحریف و تکذیب نمایید .؟ بهائیان مدارک و شواهد بسیاری از این نوع را در دست دارند و اصرار و ابرام شما در تحریف تاریخ تنها ثابت میکند که جنایات بی شرمانه ای که در ابتدای پیدایش دیانت بهائی توسط دشمنان آن بوقوع پیوسته ، هرچند مدارک بسیاری از آنان در اثر مرور زمان از بین رفته ، ولی حقیقت دارد. مظلومین همان مظلومین و متعدیان جسور و بی انصاف همان مدعیان سابقند. اگر هنوز بقایائی از عدالت و شجاعت و انصاف در شما باشد ، این مطالب را نیز جهت قضاوت صحیح خوانندگان خود منتشر می نمایید

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

جام جم و غلط بینی های "دیگران؟!"

پس از آنکه ویژه نامهء رایگان ایام به قصد عوام فریبی و با هدف ترویج اکاذیب در مورد دیانت الهی بهائی و به طورگسترده به چاپ رسید، بنده نیزهمچون تعدادی از دوستان، در مقاله ای مختصر و بسیار موجز به رفع چند ایراد کلی،فاحش و تکراری موجود در این سلسله مقالات پرداختم که ظاهرا به کام عزیزان خوش نیامد،چرا که چندی پیش مقاله ای در روزنامهء جام جم به چاپ رسید که در آن به اغلاط املایی و ضعف های نوشتاری موجود در آن سری مقالات تاخته اند. پر واضح است که توجه به ایرادات متنی در مقابل تعمق در مفاهیم ارائه شده،کاری غیر علمی و تا حدودی کودکانه می باشد، و زمانی که بنده از چنین خبری مطلع گشتم تصمیم گرفتم سکوت نمایم تا شاید جام جمی های عزیز متدرجا به ضعف های خود در پاسخ به مفاهیم موجود در مقاله های مختصر ما پی برند،ولی گویی این تقدیر بوده است که بنده به طور کاملا اتفاقی و در اثر جستجوی کلمهء "جام جم" در اینترنت(جهت پیدا کردن سایت جام جم) به نا گاه به چند تصویر جالب و احتمالا برای سروران جام جمی پر مفهوم، دست یابم.


نمی خواهم دوستان جام جمی را با اینگونه ساده پردازیها غمین نمایم ولی نیک می دانم که تلنگری هر چند کوچک بر افکار تک بعدی این عزیزان زده و ادعا نمایم که: هم بنده و هم شما،"هر دو" جائزالخطائیم،پس خود را بنگریم تا خطایمان تنها در نزد خالقمان مکشوف گردد و اگر چنین تصویری را می بینید نه از آن روی که بخواهم افشای خطای خلق او نمایم بلکه از این حیث که بدانیم همه ناقصیم و جزخالق کامل کسی را حق عیب جویی و خطابینی دیگران نیست،مراد من از بهر این است...

پس عکس های زیر را برایتان می گذارم و حتی در ارتباط با آنها هیچ گونه توضیحی نیز نمی دهم،تا مبادا دست به همان کاری بزنم که دوستان جام جمی در آن خبره اند! پس به جزبیان مبارک ذیل، هیچ نمی نگارم تا خود ببینید و خویشتن قضاوت نمائید.

حضرت بهاءالله می فرمایند:

"بد مگو تا نشنوی،وعیب مردم را بزرگ مدان تا عیب تو بزرگ ننماید"


توضیحات این عکس در آدرس ذیل آمده است

http://www.abhar30t.ir/forum/index.php?topic=254.msg525
 

http://asriran.com/view.php?id=15095

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی


بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

جوابی کوتاه به مقاله "دلایل قوی باید و معنوی" مندرج در روزنامه جام جم
تورج امینی


دوشنبه 21/8/1386 صبح علی الطلوع برنامه سفر داشتم. یکشنبه عصر یکی از دوستانم به من تلفن کرد و گفت: چقدر مهم شده ای؟ پرسیدم: چه طور؟ گفت: دوباره ویژه نامه ایام که روزنامه جام جم چند روز پیش منتشر کرده، اسمت را آورده و جوابی برایت نوشته است. پرسیدم: شما روزنامه را دارید؟ گفت: بله.

قرار گذاشتم که شب، زمانی که به منزل می روم، سر راه روزنامه را بگیرم، بخوانم و ببینم که در باره مطالب مقاله من چه موضوعاتی مطرح گشته است. به خاطر فردا مسافر بودن، کارم طول کشید و ساعت 11 شب توانستم به منزل دوستم بروم و ویژه نامه ایام را که در تاریخ 17 آبان چاپ شده بود، به دست بیاورم. با شوق و ذوق آن چند صفحه را ورق زدم تا ببینم که چه جملاتی نثار من شده و دیدم که نویسنده ای بدون نام، مقاله ای تحت عنوان "دلایل قوی باید و معنوی" نگاشته و به حساب خود، حساب بهائیانی را که نسبت به مندرجات ایام عکس العمل نشان داده بودند، کف دستشان گذاشته است.

من به خاطر نمی آورم که در دوره جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاده باشد که روزنامه ای اعلام کند که بهائیان به مقالات ردیه جواب داده اند. بسیار امیدوارم که این خود مقدمه ای مبارک باشد تا کم کم صاحبان جراید مخالف آیین بهایی ( که تقریبا تمام جراید در حال انتشار هستند که اگر نباشند، مجوز نمی توانند گرفت )، عین مقالات بهائیان را درج کنند و سپس به جواب گویی بپردازند. اما نویسنده محترم "دلایل معنوی" ترفندی زده، مبنی بر این که جمله ها و عبارات کوتاهی را از میان چند مقاله گزینش کرده و بررسی آن عبارت ها را معیار سنجش حقیقت قرار داده است. این که چنین روشی چقدر علمی و مستند است، خود داستانی است که من بدان کاری ندارم.

از جمله، نویسنده محترم تیغ بامزگی خود را به سوی من نیز کشیده و به حساب خود پدر مرا درآورده است! من کاری به کار دیگران ندارم، هر کسی متولی نگارش خویش است و باید جوابگوی حرف هایی که زده است، باشد. حالا که از سفر بازگشته ام، در دفاع از خود این مقاله ثانی را می نگارم. نکته ای که آقا یا خانم نویسنده از آن سوء استفاده کرده، این است که محاسبه نموده که کسان زیادی هستند که اصل مقاله مرا نخوانده اند و بنابراین می توان از عدم اطلاع آنان بهترین بهره منفی را جست و علیه تورج امینی قلم زد. اما در عین حال این آقا یا خانم ناشناس و پرده نشین را به چند مطلب متذکر می سازم، فارغ از این که کسانی که مقاله ایشان را خوانده اند، مطالب مرا هم بخوانند یا نخوانند.

گمان نمی کنم هیچ رنجی بالاتر از این باشد که آدم بداند حرف ناحق می زند، اما باز حرف ناحق بزند. حقیقت اگر نه برای دیگران که لااقل باید برای ما دو نویسنده، معلوم و واضح شود. نه من حقیقتم و نه آن نویسنده ناشناس، بلکه حقیقت ورای ما است و ما یا به آن نزدیک می شویم و یا از آن دور می گردیم. سر هر کس را بتوان کلاه گذاشت، سر خود را کلاه گذاشتن معرکه غریبی است. مطالب ذیل جوابی به نوشته های آن شخص نیست بلکه توضیحی است بر آن چه که گذشته است:


1. آقا یا خانم عزیز، شما دقت نفرموده اید که من در مقاله قبلی ام جوابی به مطالب مندرج در روزنامه جام جم نداده بودم و اتفاقا خود اذعان کرده بودم که جواب دادن به آن مقالات از عهده یک نفر خارج است و پر واضح است که ظرف یکی دو ساعت پس از انتشار روزنامه، جواب دادن به مطالب روزنامه کاری علمی و مستند نیست. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که من روز قبل از انتشار ایام، خبر گرفتم که فردا علیه بهائیان ویژه نامه ای منتشر خواهد شد و بنابراین صبح اول وقت خودم را به روزنامه فروشی رساندم و از گیشه 2 عدد ویژه نامه خریدم که یکی را برای خودم نگاه دارم و دیگری را به دیگرانی که گیرشان نمی آید، کادو بدهم. لااقل برای همگان روشن است که وقتی شما به بهائیان اجازه سخن گفتن نمی دهید و هر چه دلتان خواست می نویسید، نه روش علمی به کار برده اید و نه انصاف دارید. من در مقاله قبلی تنها از حقوق نویسندگی خودم ( اگر بدان اعتقاد داشته باشید که معلوم است ندارید ، چون اولین حق نویسندگی این است که دفاعیه شخص، در روزنامه ای که علیه او مطلب نوشته اند، چاپ شود ) دفاع کرده بودم که چرا کسی مانند آقای حقانی که در کنار یک دریای بزرگی از منابع و مآخذ نشسته است، باید بیاید و از کتاب من استفاده کند و به عنوان متولی بزرگترین فصلنامه تاریخ معاصر، نه تنها یک تشکر خشک و خالی از زحمات بنده نفرماید، بلکه بنده را همردیف جاسوسان بشمارد و تعریف از مانکجی صاحب را ادای دین به سرویس جاسوسی انگلیس بداند! اگر شما گمان نموده اید که در مقاله اول، من جواب مقالات شما را داده ام، اشتباه فرموده اید. من جواب شما را در جای دیگر داده ام و شما اگر انصاف دارید و می خواهید جواب مرا بدهید، مقاله ای را که در باره تعامل نظام دادگستری دوره پهلوی با بهائیان نوشته ام، عینا در روزنامه جام جم بیاورید و سپس هر چه خواستید، جواب بنویسید و مجال را نیز برای من باز بگذارید که جوابتان را همان جا و دوباره بدهم.


2. آقا یا خانم محترم، دزدی کردن فقط نردبان بر دیوار مردمان گذاشتن، بالارفتن و وسایل مردم را برداشتن نیست. دزدی انواع و اقسام دارد و وقتی کسی دزدی می کند، اگر به او بگویند تو دزدی کرده ای، این هتاکی محسوب نمی شود که اگر بشود، تمام قاضیان دنیا هتاک اثیم اند! وقتی شما راجع به بنده فرموده اید: "طی نوشته ای سخت هتاکانه مقالات این ویژه نامه را بی سر و ته خوانده"، دقت نفرموده اید که آقای حقانی که بنده به ایشان انتقاد تند وارد کرده ام، ضمن آن که برخلاف روشی منصفانه تاریخ نوشته، مرا یار و همراه جاسوسان انگاشته است. چرا نسبت جاسوسی به من دادن، هتاکی نیست؛ اما بیان این حقیقت که آقای حقانی مطالب کتاب مرا به نام خودش منتشر کرده، هتاکی است؟ مرد یا زن حسابی، هر چه دلتان خواسته در آن مجموعه به بهائیان نسبت داده اید، حالا از 4 تا جمله و کلمه ای که بهائیان نوشته اند، خونتان به جوش آمده؟ 160 سال است که لیچار به بهائیان می گویید و هیچ تریبونی نبوده است که کسی جواب شما را بدهد. حالا گیریم که بهائیان در چند مقاله در اینترنت ( که از هزاران نفر، ده نفر هم نمی بینند )، به شما هتاکی کرده اند؛ تازه شده اند مثل خودتان. چرا باید ناراحت بشوید؟ مگر قانون طلایی را فراموش کرده اید؟ چیزی را که به خود نمی پسندید، به دیگران نیز مپسندید.


3. آقا جان یا خانم جان، گشته اید به حساب خودتان دو سه تا ایراد لغوی به من گرفته اید که یکی از آنها درست است و یکی نادرست که از بابت تذکر آن درست، از شما ممنونم و از بابت تذکر نادرست، از شما می خواهم جمله ام را درست بخوانید. بحث من در آن جا بیان نوعی روشمندی در تاریخ نگاری در ایران معاصر بود که توده ای ها به راه انداختند و دوره اش تمام شده است. چرا شما خودتان را دوباره در چاه مشابه انداخته اید؟ این که بگردید چند لغت یا اصطلاح اشتباه از مقاله کسی بیرون بیاورید که دلیل غلط بودن مطالب آن مقاله نمی شود؟ مقاله ام را در روزنامه جام جم چاپ کنید، خواننده روزنامه خودش می فهمد که من چقدر اشتباه ادبی دارم که حتی شما متوجه آن نشده اید. خواننده مزبور بقیه مطالب را هم در کنار آن اشتباهات ادبی می فهمد. شما چرا در باره آن چه که من راجع به کار نادرست آقای حقانی نوشتم، هیچ اظهار نظری نکردید؟ این که من لغت "بدمزه" را "بی مزه" نوشته ام، چقدر می تواند مرا از حقیقت دور کند تا کاری که آقای حقانی و سپس جناب عالی کرده اید؟


4. آقا یا خانم محترم، چرا اسمتان را ننوشته اید؟ از که ترسیده اید؟ از بهائیان! یا مسلمانان؟ از توده ای های توبه کرده و نکرده یا سکولارها؟ از یهودیان یا مسیحیان؟ از سرویس های جاسوسی غرب و یا از سرویس های بهداشتی شرق؟ خدا پدر آقای ضرغامی را بیامرزد که رنگ و لعابی به تلویزیون داده و پول های تبلیغات را خرج رادیو و تلویزیون و روزنامه جام جم می کند. من به عنوان کسی که آقای ضرغامی می خواهد سر به تن من نباشد، از ایشان ممنونم که برنامه های سیاه و سفید تلویزیون ایران را به رنگی تبدیل کرده! ما که وضعمان این است، اسممان را می آوریم و از آقای ضرغامی تشکر می کنیم، شما که حقوق بگیر آقای ضرغامی هستید، چرا اسمتان را ننوشته اید؟ این را به خوبی می دانم که شما هیچ کدامتان محض رضای خدا قلم نمی زنید که بگوییم برای این اسمتان را ننوشته اید که بی نام نشان باشید و به خوبی می دانم که اگر آقای ضرغامی همین 20 یا 30 هزار تومان را بابت دو سه صفحه مقاله به شما ندهد، سرتاسر یقه اش را در ملاء عام پاره می کنید. در طول سفر هر وقت به یاد دو سه پاراگراف شما می افتادم، از خود می پرسیدم: آیا آقا یا خانم "هیچکس" جواب مرا داده؟! بهائیان اگر اسم مستعار به کار ببرند و یا این که نامشان را ننویسند، یک وجهی دارد که گردنشان دم تیغ است؛ اما شما که تمام قوای دولتی و ملتی پشت سرتان است، چرا خودتان را معرفی نمی کنید؟


5. بیایید یکبار هم که شده، انصاف به خرج بدهید. اگر این مقاله من در یکی از سایت های بهایی درج گردید، شما جواب دو مقاله مرا بفرستید و من از جانب خودم و سردبیر محترم سایت قول می دهم که عین نامه شما منعکس شود. از این طریق می توانیم با هم مناظره، مباحثه و مکاتبه کنیم تا بتوانیم به حقیقت نزدیک تر شویم. یا این که انصاف به خرج بدهید و یک صفحه از ویژه نامه ایام را به بنده عنایت کنید تا در آن مقاله بنویسم و صد صفحه دیگرش که مال خودتان است، هر چه خواستید در آن صفحات لاتحصی بنویسید. در این صورت است که می توان به حقیقت نزدیک شد و نه آن کار که شما می کنید

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

نقدی بر ایام ۲۹

بهروز ثابت



سایت ایام ۲۹ تحت عنوان جریانی‌ "ارتجاعی‌ و وابسته"‌ خواسته با استفاده مزورانه از یک کتاب که حدود سی سال پیش چاپ شده نشان دهد که حتی روشنفکران هم با اتهامات سیاسی علیه بهائیان همخوانند. این کتاب گزارشی کوتاه از تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران نام دارد و توسط محمد رضا فشاهی نوشته شده است. (سوء)استفاده این سایت از این کتاب نشان میدهد که بغض دشمنان آیین بهائی آنچنان غلیظ است که حاضرند به هر حیله ای متشبث شوند و هر ملقمه فکری را به کار گیرند تا بلکه برای تعصب خود لباس شرعی بد وزند. این کتاب از یک دیدگاه معطوف به مارکسیزم نوشته شده است. دین را نه به عنوان یک آیت وحی بلکه یک پدیده اقتصادی-سیاسی ارزیابی می کند. خلفای اسلام را عامل بهره کشی فئودالی معرفی می کند.

از ابومسلم و بابک به عنوان جنبش های توده ای بر علیه دستگاه فئودال خلافت نام میبرد. از صفویه به تندی انتقاد می کند و نفوذ روحانیون شیعه را حرکتی بر خلاف ترقی و علم می انگارد. سایت مذکور هیچ اشاره ای به این مطالب نمی کند و فقط از فشاهی تحت عنوان پژوهشگر معاصر نام میبرد. البته ما معترض به این نیستیم که چرا کتاب فشاهی به عنوان مرجع مورد استفاده قرار گرفته است هر چند که معتقدیم آقای فشاهی در مورد آیین بهائی به اشتباه رفته است. ما اصولا دین را به پدیده ای صرفا اقتصادی و اجتماعی تقلیل نمیدهیم و از این رو با جهان بینی چپ که دین و مفهوم وحی و اصولا تشخصات روح و فرهنگ را از امور ثانویه بر میشمرد و تابع تضاد طبفاتی میداند تضاد نظری داریم. معتقدیم همین پیش فرض های ایدیولوژی آقای فشاهی را بر آن داشته تا با رمانتیسم انقلابی به دیانت بابی بنگرد و پاسیفیسم و یونیورسالیسم دیانت بهائی را نپسندد. ما این تفاوتهای فکری را داریم اما چون متعصبان قشری چماق تکفیر را بر سر فلاسفه دگر اندیش نمی کوبیم. . مارکسیزم دیدگاهی از فلسفه تاریخ را عرضه کرد که میتوان از آن به عنوان یکی از روش های تحلیل بهره برد. حتی میتوان گفت تا حدی به درک بعد تاریخی مذهب مدد رساند. ما میدانیم که دیانت بهائی معتقد است که دین هم جنبه روحانی دارد و هم بعد تاریخی و اجتماعی. همین بعد تاریخی و اجتماعیست که لزوم تجدید دیانت را ایجاب میکند. چه اگر دین تجدید نشود تبدیل به افیون مردم میشود. هدف ما در اینجا بحث در مورد کتاب آقای فشاهی نیست. آنجه مورد تعجب است سوء استفاده آقایان از کتاب ایشان است. سایتی که خود را مدافع حضرت حجت ابن الحسن العسكری «عجل الله تعالی فرجه الشریف» میداند ودرک واقعیت را منحصرمیداند به تعبیر ظاهری از" امام «زنده» شیعیان (فرزند برومند امام حسن عسكری و نرجس خاتون علیهما السلام، و متولد نیمه شعبان 255ق در سامرا، كه نزدیك به 12 قرن است در پس پرده غیبت به سر می‌برد و اگر بیاید طومار ستمگران جهان را درهم می‌پیچد)" چگونه میتواند از یک مرجع مارکسیستی که این حرف ها را باورهای خرافی می داند نقل قول کند و هیچ اشاره ای هم جهت گیری روشن نویسنده نکند دم هم نزند چرا که اگر نفی بهائیان در کار است هر سفسطه ای مجازست. این خلط مبحث نشانه دیگری است از یک استراتژی کلی که مخالفین دین بهائی با ورود آگاهی سیاسی مارکسیستی به ایران به نحوی سطحی از آن بهره گرفته اند و با ریختن آن در یک قالب اسلامی سعی کرده اند که تعصب ریشه دار مذهبیشان را با زدن اتهامات سیاسی به نوعی مبارزه ضد امپریالیستی جلوه دهند. سفسطه به همین خاتمه نمی یابد. کتاب فشاهی حدود ۱۹ صفحه را به جنبش بابی اختصاص میدهد و کمی بیشتر از یک صفحه را به آیین بهائی. در ۱۹ صفحه اول نهضت باب را رنسانس و رفرماسیون ایران معرفی می کند از جانبازیهای بابیان به نحوی شگفت آور می نویسد و حکومت خودکامه و ملایان مرتجع را بخاطر سرکوب این نهضت که میتوانست راه ترقی را به روی ایران باز کند محکوم می کند. در قسمت آخر این بخش فشاهی میان جنبش بابی و آیین بهائی فرق میگذارد و به انتقاد از آیین بهائی می پردازد. اما سایت ایام ۲۹ به ۱۹ صغحه اول کاری ندارد اما آن قسمت را که انتقاد از آیین بهائی است به طور کامل نقل میکند. نمی نویسد که فشاهی مورخان فئودال را به خاطر ناسزاگویی به جنبش بابی ملامت می کند و از آنکه آن را فتنه بابیه نامیده اند به شدت شاکیست ونیز دست داشتن خارجیان را در ایجاد نهضت بابی به تمسخر میگیرد. اگر هم از باب انتقاد می کند به خاطر دیدگاه متافیزیکی او است که با طبع ماتریالیستی نویسنده منافات دارد. مسولین این سایت کاری ندارند و خواننده خود را نیز مطلع نمی کنند که دیدگاه نویسنده کتاب تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران با بخش اعظمی از اتهاماتشان تباین دارد. لازم است آقایان در انتخاب مراجع مراقب باشند. تا کی یکی به نعل یکی به میخ

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

بهائی ستیزی جام جم، گفتمانهای قدرت و تولید شِبه علمی تاریخ


کاویان صادق زاده میلانی

قدرت برای عملی کردن اهداف خود باید جزیئات و اطلاعات با تفصیل را ساخته و اداره کند: هرچه جزئیات بیشتری بسازد و به عنوان حقیقت ارائه دهد استیلایش و قدرتش در تفکیک و تقسیم بندی موضوع مورد نظرش بیشتر می شود و این خود بر سلطه اش می افزاید. از این راه دانشی تولید می شود که در نهایت بر تسلط و حاکمیت قدرت بر موضوعش می افزاید.

میشل فوکو

البته، زیردست، خود می تواند سخن بگوید...

ادوارد سعید

<<بهائیت: آن گونه که هست>> نشریهء ایام 29 از نمونه های اخیر تلاش قدرت برای تولید جزئیات و خُرده معلومات کاذب در راستای فرافکنی و استیلا بر یک گروه کوچکتردگراندیش دینی است.

ادوارد سعید پیشکسوت نقد شرقشناسی فرضیهء مهمی در رابطهء نظری ساختار گفتمان قدرت و تولید تاریخ ارائه کرده است. نقد سعید حاکی از آن است که قدرت با بهره گیری از دانش (دانشی که خود تولید می کند) پیشرفت می کند و دامنهء اقتدارش را وسیعتر می کند. در چنین فضائی نهاد قدرت با نشستن بر کرسی فاعلی (سبژه یا ذهنیت فاعلی) به خلق دانش دربارهء موضوعی که در موضع منفعل (ابژه یا عینی) قرار داده است می پردازد. با ایجاد چنین رابطهء زبردست و زیردست، اطلاع رسانی و ساختن تاریخ در اختیار گفتمانهای قدرت قرار می گیرد. نهاد قدرت هم آزادانه و بدون بازخواست و با استفاده از موقعیت فاعلی به تقسیم بندی شِبه علمی، ترتیب دادن به داده ها و تفسیر دلخواه و آزاد از وقایع می پردازد و زیردست را آنچنانکه خود می پسندد تعریف می کند. از ویژگیهای این روش آن است که به زیردست فضائی داده نمی شود که سخن بگوید و خود را آنچنانکه هست و می خواهد تعریف کند. نهاد قدرت است که اجازه معرفی ابژهء منفعل خود را به نحو لازم و مقتضی دارد. گفتمان زبردست و غالب همچون نقّاشی ماهر زیردست را به اراده و دلخواه خود ترسیم می کند. بهائی ستیزان قلم به مزد وزارت اطلاعات در تقلید از همین روش به دلخواه خود و در راستای استیلا بر دگراندیشان بهائی به ساختن (بخوانید جعل) تاریخ پرداخته اند. ادارهء ارادی شِبهِ دانش زبردست دربارهء زیردست و ندادن فضا از سوی گفتمانهای مسلط و غالب درسی است که بهائی ستیزان خوب آموخته اند. ادوارد سعید در مورد نقش امپریالیسم فرهنگستانی غرب و تلاش آن برای استیلا بر شرق در ساختن دانش مطلب زیر را مطرح می کند که کاملا در مورد رابطهء بهائی ستیزان با جامعهء بهائی صدق می کند. او می نویسد:

در دوران معاصرهرگاه تنش سیاسی بین غرب و شرق روی داده است، غرب پیش از استفاده از خشونت ابتدا به ابزار شبه علمی و شبه تحقیقی روی آورده . با استفاده از این روش اول "ماهیت" موضوع مورد نظر خود را برای مخاطبان خود آشکار می کنند و سپس زنگ خطر را در مورد آن به صدا در میآورند و زمینه خشونت را فراهم می سازند. (ادوارد سعید، اسلام در خبر)

ایام 29 نتیجهء همین عملکرد با حقایق تاریخی و دین بهائی است. البته غرب اول زمینه چینی می کند و سپس خشونت، ولی بهائی ستیزان اول خشونت می کنند و سپس زمینه چینی!

بهائی ستیزان دستچین شده نشریهء ایام نه سواد و دانش فرهنگستانی لازم را دارند و نه با سبک تحقیق تاریخی و زیربنای فلسفی آن آشنایند. تنها نتیجه کتاب خوانی بهائی ستیزان در 28 سال اخیر دو کتاب صبحی و آواره است که اکثر مطالب ایام 29 به نحوی از این دو ماخذ آورده شده است. صبحی و آواره را بهائیان از تشکیلات و جامعۀ بهائی بیرون راندند. اشکال هردو فساد اخلاقی و شهوت قدرت و کوشش برای کسب افتخار شخصی بود که با زندگی روحانی و اخلاقی بهائی منافات دارد. امثال این دو اگر در صدر اسلام بودند برای خودشان صاحب فرقه و مقام می شدند (مانند صدها فرقهء دیگر شیعه و سنّی) ولی چون در دین بهائی اخلال و انشقاقی نیست این دو راهی به جز خودفروشی عقیدتی نیافتند. و بهائی ستیزان شماره 29 ایام در همان سراب و با همان روش دنبال رزق روزانه اند.

در مورد آواره و صبحی و ارزش تاریخی این دو زیاد می توان سخن گفت ولی شاید نامه ای از صادق هدایت به حسن شهید نورایی ، کتاب چشم انداز، پاریس 1379. نامه 1 خُرداد 27 شنبه ماه می 1948 شاید گویای ارزش اجتماعی و اخلاقی صبحی این منبع ناب ایام 29 باشد :

"... از اخبار قابل توجه اینکه یکی دو هفته است نمیدانم با اشاره مقامات صلاحیت دار و یا ابتکار شخصی است که آقای صبحی با تمام وقاحت ... و دریدگی بی سابقه ای مشغول تبلیغات ِضد حقیر شده است . پهلوی هر کس مینشیند از خیانت به آزادی خواهی و بی سوادی و مخصوصا انحطاط اخلاقی من دُر فشانی میکند و به طور خلاصه دشمن نمره یک میهنش را پیدا کرده است و حتی قدمی فراتر گذاشته برای من پیش آخوند ها مایه گرفته و ضمنا بدون اجازه من قسمت هایی از مقدمه ی رباعیات ِخیام را از رادیو داده است بخوانند . البته از سابقه ی شکرآب اطلاع دارید . لابد منتظر بوده من بروم و به دست و پایش بیافتم . عیبش اینجاست که من حوصله ندارم با او هم دهن بشوم و گر نه مطالب بسیار از دزدی و کثافتکاری های او دارم که بگویم. البته به این وسیله خودش را معرفی میکند و موجودی است مال میهنش . کسی که ده سال به پول عبدالبها معلق زده و آن طور نمک به حرامی کرد جای تعجب نیست بعد از آنکه من او را توی رادیو چپاندم ، قصه بهش دادم و کتابش را تصحیح کردم و پامنبری اورنگ و شریعت سنگلجی را به چند نفر معرفی کردم ، حالا خودش را گم کرده و یک پا مدعی خودمان بشود . قی آور است اما از اتفاقات بسیار معمولی ِاینحاست . ..."

این است کیفیت منابع ناب ضدّ بهائی نویسندگان ایّام. عدم تحلیل و نقد منابع اطلاعات و داده ها لازمهء ادارهء ارادی شِبهِ دانش ساختهء زبردست دربارهء زیردست و بنابر خواسته ها، مصالح و نیازهای گفتمانهای قدرت است. در چنین فضائی نیاز به نقد نیست و همان صحّه گذاشتن نهاد قدرت بر سندیّت آن دلالت دارد.


ابتدا نسخهء اینترنتی و سپس نسخهء کاغذی این نشریه را خواندم. ایام 29 نمونهء کاملی از یک جریان اطلاعاتی مخالف دین بهائی است. عده ای نویسنده بدون هیچ زمینهء علمی و بدون ارائهء یک فکر یا اندیشهء تازه به تکرار مکرر اساطیر اولین می پردازند. از نظر فلسفهء تاریخ نگاری تمام نویسندگان ایام 29 مقلّد نظری ابتدایی ترین و ناپخته ترین نقدهای مارکسیست هستند. من به عنوان یک بهائی انتظار داشتم که این جمع طلاب مردود پیشین (چون طلاب باسواد و کاردان یا حجت الاسلام شده اند و نیازی به چنین خودفروشی ندارند و باقی به همراه اصلاح طلبان در زندانند) پس از نیم قرن غور و مطالعه (پر خوانی!) در آثار و تاریخ بهائی حدّ اقل یک مدرک جالب و تازه در اثبات حرفهایشان ارائه کنند و یا دست کم یک دید یا نقد تازه مطرح کنند ولی متاسفانه چنین نشد و قدرت برای تخطئه دین بهائی باردگر در گل ماند. تاریخ نگاران معمولا یا در جنبه های نظری و فلسفی و نظریه پردازی مسلط هستند یا در خُرده نگاری و جزئیات و شاخ و برگ وقایع مورد نظر. برخی نخبگان تاریخ نویس هم بر جنبه های نظری و کلان و هم بر جزئیات تاریخی مسلط هستند. بهائی ستیزان از معدود نویسندگانی هستند که نه از فلسفهء تاریخ و روندهای کلان سر در می آورند و نه ازجزئیات تاریخی. کاستی ایام 29 هم در موارد کلان و نظری چشمگیر است و هم در موارد خُرد و جزئیات تاریخی. لازم است نمونه ای را از کاستی نگرش کلان مطرح کنم. خوانندهء ایام پس از ورق زدن و مطالعه نشریه بالاخره نمی داند تکلیف چیست. آیا بهائیان جاسوس روس تزاری اند یا خیر؟ آیا عوامل انگلستان اند یا نه؟ گرایش به صهیونیسم دارند یا خیر؟ اگر حضور در اسرائیل عیب است آیا معراج دلبخواه حضرت رسول از راه اسرائیل با تبعید اجباری حضرت بهاءالله به شام و سوریه چه فرقی دارد؟ چرا قران مجید اراضی مقدسه را به یهود وعده می دهد و یهود را بر نوع بشر برتری می بخشد و چرا همچون مطلبی در آثارباب و بهاءالله نیست و چگونه است که آراء اینان صهیونیسم به حساب می آید و آن دیگر خیر؟ آیا بهائیان دست پرورده آمریکا اند یا خیر؟ از کدام تاریخ و بر مبنای کدام سند؟ در اکثر موارد برای گِل آلود کردن آب و گیج کردن خواننده بهائیان دست نشاندهء استکبار یا استعمار جهانی خوانده می شوند و با چنین کلّی گویی تن به هیچ پاسخ محکمی نمی دهند و توانایی از شاخه به شاخه پریدن را حفظ می کنند.

آثار تمامی نویسندگان جام جم در این موارد اساسی متناقض است و از همه جالبتر اینکه بعضی از نویسندگان در یک مقاله خودشان چند حرف می زنند. چقدر زیبا بود اگر جام جم یک سمیناریا نشست با حضور این بزرگان و دیگر بهائی ستیزان تدارک میدید و در پایان کنفرانس تکلیف بهائیان را روشن می کردند و به این یک پرسش پاسخ می دادند که بهائیان دست پروردهء کدامین قدرت خارجی اند؟ وقتی که وزارت اطلاعات و ایام 29 و قلم به مزدهایش و دیگر بهائی ستیزان نمی توانند جواب یک چنین پرسش اساسی را به طور منسجم و یکنواخت بدهند واضح است که کارشان ایراد دارد و از ارائه دقیق مساله و درک آن عاجزند.

توان نویسندگان ایام 29 را در ترسیم کلان تاریخی که تخصص قدرت است دیدیم. حال به محتوا و بررسی تاریخ خُرد و جزئیات بپردازیم. اکنون بهترین و پخته ترین بحث تاریخی ایام 29 را کمی دقیقتر مرور می کنیم تا کاستی های تاریخ نگاری بهائی ستیزان روشنتر شود. آقای سعید باغستانی در ایام 29 زحمت کشیده اند و اثر دکتر عباس امانت <<قبلهء عالم>> و بررسی ایشان را از مجلس ولیعهد و مناظرهء حضرت باب را با علمای تبریز زیر سوال برده اند. نکتهء اولی که قابل تذکر است اینکه کتاب قبلهء عالم بررسی جامع و کامل جنبش بابیه نیست و تاریخ نیمی از دورۀ پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار است. اگر محققی چون آقای باغستانی می خواستند که بحثی در بارهء مجلس ولیعهد داشته باشند لازم بود که کتاب <<رستاخیز و تجدد>> دکتر امانت را و مخصوصا بخش مربوط به مجلس ولیعهد را بررسی و نقد می کردند نه کتابی را که مساله مورد نظر ایشان را در حاشیه مورد بحث قرار داده است. دوم اینکه لازم است توجه داشته باشیم که آقای باغستانی از مطالعهء منابع انگلیسی معذورند چون دانش انگلیسی ایشان در این حدّ نیست که کتاب معتبر، غالب و مرجعی چون <<رستاخیز و تجدد>> را مورد نقد قرار دهند و دستشان فقط به کتابی می رسد که ترجمهء فارسی شده باشد. ترجمهء فارسی هم که آشکارا متضمن محتوای اصل کتاب نیست و سندیت اصل را ندارد و بهرحال نویسنده ای (مثلا) صاحبنظر که به خود اجازه می دهد اثردیگری را نقد کند باید لااقل سواد مطابقه دو اثر را در فارسی و انگلیسی داشته باشد که بنابر اعتراف خود این سواد را ندارد (ص 63). آقای باغستانی حتی سواد انگلیسی اش در حدّی نیست که در مورد ادعای حضرت باب در مجلس ولیعهد بتواند "هزار" را از "هزاران" در انگلیسی تمیز دهد و به خواننده هشدار می دهد که "هزاران" آمده در ترجمه اگر "اشتباه لپّی" مترجم نباشد شاید ناشی از "بی اطلاعی عجیب او از مدّت غیبت امام زمان باشد" (ص 63)! سوال ایشان را از زاویه دیگری مطرح می کنم: بی سوادی نقد نویسی که نتواند دو کلمه "هزار" و "هزاران" را در انگلیسی از هم فرق بگذارد و با بدبختی و شتابزدگی و "بی اطلاعی" خاص بهائی ستیزان نداند که مترجم یا نویسنده مسوول است مانند گزافه گوییهای شخصیتهای خیالی <<آلیس در سرزمین عجایب>> مرغ پخته را به خنده می اندازد. حکایت آقای باغستانی مانند کسی است که می خواهد ردیّه بر حضرت علی بنویسد و چون عربی نمی فهمد ترجمه چینی یک مقاله در معرفی حضرت علی را می خواند و برمبنای آن ردّ می نویسد. این است حال و روز شبه محققانی که فریب زرق و برق دنیا را خورده و از آگاهی و بی طرفی لازمهء تحقیق گریزانند. مطمئن باشید که صاحبنظران به بی اطلاعی و بی سوادی دشمنان دین بهائی می خندند و دشمنان دین بهائی باید نگران باشند چه با صرف این همه پول و هزینه و بیش از یک قرن سرکوب و شکنجه و کشتاررسمی بهائیان، امروز جامعهء بهائی ایران پویاتر، محکمتر و استوارتر از همیشه به پیش می رود و همانطور که از واکنش مردم در سایتها پیداست ایرانیان به دین بهائی و آراء آن گرایشی بیش از پیش دارند.

سوم اینکه آقای باغستانی اگر انگلیسی بلد نیستند چرا فارسی ایشان و آشنایی ایشان با منابع تاریخی مرجع لنگ است و کاستی دارد؟ هر محقق تاریخ بابی که بخواهد حرف مطرحی در مساله باب و بابیه بزند باید دست کم با تاریخ نبیل یا نقطة الکاف آشنا باشد. محققی که نتواند اصل ادعای حضرت باب را در مجلس ولیعهد در منابع مقبول الطرفین بیاید و فارسی آن را بخواند و "هزار" را از "هزاران" از بطن متن فارسی تمیز دهد چگونه به خود اجازه می دهد که به مصاف یک متخصص جهانی تاریخ بابی رود و ایرادهایی این چنین کودکانه به او بگیرد.


چهارم اینکه آقای باغستانی علمای حاضر در مجلس ولیعهد را شیعهء اصولی فرض کرده اند که با تفکر و اندیشه اصولی به سوال و جواب با مدعی قائمیت می پردازد و این اشتباهی بدیهی و نابخشودنی است و ناشی از همان "بی اطلاعی عجیب" و مزمن قلمهای به مزد است. علمای حاضر و مجتهدین از محضر اساتید و بزرگان شیخی اجازهء اجتهاد داشتند و چون از مکتب شیخی بودند استدلال و روش ارائه پاسخ از سوی سید باب در همان چارچوب مذهبی-فلسفی بود که آنها آن را درک می کردند و با آن آشنا بودند. اینان از همان تحولی دراندیشهء شیعه بودند که هستهء نخستین پیروان باب را تشکیل می داد. نپذیرفتن ادعای باب در آن مجلس از سوی مجتهدان شیخی نه به سبب ناتوانی حضرت باب در ارائه دادن جواب بلکه به علّت حسادت و کینه توزی رقبای شیخی او در عرصهء جامعهء شیخی آن عصر بود. ناآگاهی تاریخی آقای باغستانی در این مورد نیز بیانگر راه ترکستانی ایشان است.

گفتنی و نقد دربارهء دروغهای ایام 29 مثنوی هفتاد من کاغذ است ولی حیف است که از نکته زیرناگفته بگذرم. صفحه 53 ایام اختصاص به <<خصومت با جشن های نیمه شعبان>> دارد. مسالهء نیمهء شعبان غامض نیست. با گذشت زمان ادیان را غبار خرافات و عقاید پوچ می گیرد. گروهی از مسیحیان بر این باورند که مسیح سوار بر ابر به کره زمین باز خواهد گشت و همه انسان ها در بازگشت او را خواهند دید (البته کرهء زمین صاف و مسطح نیست و لازمهء رویت مسیح توسط همگان بنابر قوانین هندسه چندین هزار گردش ماهواره ای به دور کرهء زمین است وگرنه دیدنش در رجعت از آسمان فقط برای تنی چند از مردم دنیا ممکن خواهد بود) البته اگر کره ای باقی مانده باشد چون قبل از آمدن مسیح قرار است ستاره های کهکشانها بر زمین بیفتند و پیش از آن نیز خورشید باید نورش تمام شود. ولی به هر جهت اگر مردمانی پس از سقوط ستاره هائی که هریک هزاران برابر زمین هستند بر آن باقی ماندند بنابر بیان انجیل مسیح را سوار بر ابر خواهند دید. فرقهء شیعهء دوازده امامی اصولی نیز استثنا نیست. عده ای ممکن است باور داشته باشند که کودکی 5 ساله از دست جبابرهء زمان در سامرا به چاهی پناه برده و هزار و اندی سال را در سرداب سامره به سر برده است و احیانا مسافرتهایی هم به دو شهر افسانه ای جابلقا و جابلسا (واقع در دو منتهی الیه شرق و غرب عالم—البته دقت داشته باشید که جهان گرد است و کره زمین منتهی الیه خاوری و باختری ندارد) داشته باشد ولی از نگرش بهائی این افسانه ای بیش نیست. نه حدیث و نه روایت و نه تاریخ و نه عقل و نه علم این اسطوره سازی را تائید نمی کند. ولی آزادی اندیشه و اعتقاد از اصول اساسی دین بهائی است و بهرحال این باور فرقهء اصولی محترم است و آنها مختارند که چراغانی کنند و جشن بگیرند و چلو و کباب و خورشت و شیرینی به هم دینان خود نثار کنند و البته بهائیان نیز ازشادی دیگر انسانها شاد می شوند.

در مقالهء صفحهء 53 بهائیان دشمن نیمهء شعبان معرفی شده اند که امری نادرست است. ولی جالب است که شاهد تاریخی مخالفت بهائیان با نیمهء شعبان را در آرشیوهای سرقت رفته از بهائیان پیدا کرده اند. آن هم چه سندی! دستوری که ایام 29 در افشاگری خود رو کرده ابلاغیهء جامعهء بهائی به بهائیان است که در بالای کارتهای دعوت عروسی در مورد امام زمان ننویسند "عجل الله تعالی فرجه" و این دستورعمل خصوصی دشمنی با نیمه شعبان نیست بلکه آشکار است که چنین عبارتی با باورهای بهائی همخوانی ندارد و نوعی تقیه است. بهائی نمی تواند در آنِ واحد ادعای حضرت باب را بپذیرد و از سوی دیگر عجل الله گوید. بهائیان بنابر همین اصل و فرمودهء شوقی ربانی کریسمس را نیز جشن نمیگیرند و برعکس شیعیان امروز ایران ( به منظور مخالفت با نظام و کنفت کردن آن) درخت کریسمس چراغانی نمی کنند ولی این دستور بهائی به معنای مخالفت با مسیح یا مسیحیت نیست.

خوشمزه اینجاست که این عجل الله در بین جامعهء بهائی ابدا مرسوم نبوده و نیست. مورد تاریخی که پیشینهء این دستور را تشکیل می دهد مسالهء دکتر ذبیح قربان در شیراز است و این توضیح و دستور عمل مربوط به شرایط خاص اوست که به عنوان شخص بهائی با نگاشتن <<در ظل توجهات امام عصر عجل الله تعالی فرجه>> بر روی کارت دعوت عروسی فرزندش باور بهائی را زیر پا گذاشت و وقتی با اشتباه خود روبرو شد بر عمل نادرست خود پافشاری کرد و از جامعه بهائی دور شد و مسلمان شد. ازاینکه نویسندهء مقاله مساله را سفسطه کرده و شخص مخاطب را نام نبرده و چارچوب تاریخی نامه را مشخص نکرده است تعجب نکردم چون روش ایامیان جز این نیست. در این مورد ولی شکر مضاعف خداوند یکتا را سزاست که شمایل این مومن به امام زمان شیعیان و معتقد به <<عجل الله تعالی فرجه شریف>> و نجات یافته از بهائیت با لباس رسمی فراماسونری در صفحهء 30 همین مجله موجود است تا بر همگان روشن شود که بهائیان بنابر دستور دینی اجازهء عضویت در جوامع مخفی (مانند فراماسونری) و انحصاری را ندارند. آنهایی که هوس این فعالیتها را دارند ناچار از دین بهائی خارج می شوند و به اسلام می گروند.

اینها همان نجات یافتگانی هستند که در حق امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف می گویند و اسلام می آورند و پس صرف شام و شیرینی و حضور در جشن نیمه شعبان خرقهء فراماسون می پوشند و به جلسات آن می روند وخلا و نیازهای عاطفی و روانی و عطش قدرت و شهوت کلام خود را با آن فعالیتها و در آن محافل پر می کنند. ضد و نقیضهای این چنین در مجله ایام 29 که عکس شخصی شیعه و طرد شده از دین بهائی را در لباس فراماسون به عنوان یک بهائی به مردم ناآگاه قالب می کند روند حقیقت ستیزی و جعل تاریخ انجمنهای ضد بهائی را نشان می دهد و نشان دهندهء بی دقتی و دستپاچگی مزمن بهائی ستیزان نیز هست. بی ارزش ترین کالا در نزد آنان راستگویی و ارائه دادن واقعیتها است. آشکار است که توجه ایشان فقط به شعار و فرافکنی است نه به محتوا. منظور من از جعل تاریخ و ساختن شبه علمی دانش از سوی نهادهای زور و زر و تزویر همین فعالیتهای تاریکخانه ای و شوم است که فوکو آنرا به درستی گفتمان قدرت با سودجویی از دانش خودبافته می نامد و در آغاز مقاله به آن اشاره کردم.

فوکو در نقد خود بر قدرت به خوانندهء نسل امروز هشدار می دهد. قدرت همواره می کوشد تا روابط و ضوابط خودبافته را به زور بر دیگران منطبق و با روشهای شِبه علمی توجیه کند. دانشِِِی که زیر نظر و به ارادهء قدرت حاکم این چنینِ ساخته و پرداخته می شود هدف خاصّی را دنبال می کند و آن تحمیل ساختار ویژه ای بردیگری و استفاده نادرست از آن دانش غلط برای استیلای بر دیگری است. متاسفانه نمونه هایی از دانشهایی دروغین که چنین ساخته و پرداخته می شوند در تاریخ بشر بسیار دیده می شود. در آفریقای جنوبی قدرت حاکم بر جامعه لازم می دید که آفریقاییان سیاه را حلقهء مفقودهء داروین (و دون مقام انسان بداند) بداند تا از آن راه نظام کثیف و شوم آپارتاید را توجیه کند و بومیان را سرکوب و از حقوق انسانی محروم بداند. در تاریخ آمریکا نیز به چنین نمونه هایی در توجیهء شبه علمی برتری نژادی سفید پوستان به سیاهان بر می خوریم. برده داری و جنایات و اعمال غیر انسانی بیشمار دیگری از این راه نهادیته و پذیرفته شد. امروزه نیز جمهوری اسلامی و دستگاههای آن با اجیر کردن گروهی ِشبه محقق تاریخی و با وام گرفتن نظریه های فرسوده و کهنه و پارانوید لنینی (در خام ترین و سطحی ترین نوع ممکن) سعی در تولید و نشر دانشی کاذب در مورد دین بهائی دارد. شِبه علمی که به صورت خُرد و کلان و این چنین تولید می شود تنها یک هدف را دنبال می کند و آن ایجاد پیش زمینه و بستر لازم برای توجیه آزارهای آینده و استیلای افزونتر قدرت بر" دیگر" ی است. ایام 29 تلاشی سپری شده در همین راستا است

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

نطق حضرت عبدالبهاء در واشنگتن ۲۰ مارس ۱۹۱۲ میلادی

در مورد طرح پشت جلد مجلۀ ایام، شماره ۲۹

سردبیر محترم روزنامۀ جام جم توجه فرمایند
نگارنده: ندا، ۲۵ ساله

"زمانی که حضرت بهاء الله چون شمس از افق شرق طالع شد، اوّل اعلان وحدت عالم انسانی فرمود که جمیع اغنام الهی هستند و خدا شبان حقیقی و به کل مهربان، جمیع را رزق می دهد، جمیع را می پروراند، اگر دوست نداشت، مهربان نبود، آنها را خلق نمی کرد روزی نمی داد."( 1 )

با توجّه به اینکه دیانت بهائی، مدّعیِ وحدتِ عالم انسانی و ایجاد صلح عمومی است، بنابراین دور از ذهن نیست که اهل عالم را به اتّحاد دعوت نماید. "همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار". در خطابه هائی که حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمریکا در مجامع مختلفه ایراد فرمودند، مشاهده می نمائیم که صحبت از مشارکت و اتّحادِ سیاه و سفید، شرق و غرب، وحدت اساس ادیان، برابری حقوق زنان و مردان و ... می شود. چنانچه می فرمایند: "خدا نظر به الوان ننماید، نظر به قلوب نماید، هر کس قلبش پاک تر بهتر، هر کس اخلاقش نیکوتر خوشتر، هر کس توجّهش به ملکوتِ ابهی بیشتر پیشتر." ( 2 )

همچنین در نطق مبارک در تاریخ ۵ دسامبر آمده است: "جمیع بشر یک خاندان شوند و هر فردی خیر عموم خواهد، شرق به غرب معاونت کند، غرب به شرق اعانت نماید، زیرا کرۀ ارض یک وطن است و نوعِ انسان، در تحتِ فیض و حمایتِ یک شبان ... " ( 3 )

وقتی صحبت از اتّحادِ شرق و غرب می شود و آن هم اتّحادی که در راستای ترقیّاتِ مادّی و روحانی هر دو باشد، پس می توان دربارۀ ارتباطِ میان ایران و آمریکا نیز اشاره نمود؛ همانطور که حضرت عبدالبهاء در نطقی در واشنگتن می فرمایند: "... این مجلس را دلیل بر این می گیرم که ممکنست ملّتِ شرق و غرب متّحد شوند و ارتباطِ تام میانِ ایران و آمریکا حاصل گردد ، زیرا برای ترقیّاتِ مادیّۀ ایران بهتر از ارتباط با آمریکائیان نمی شود و هم از برای تجارت و منفعت ملّت آمریکا مملکتی بهتر از ایران نه." ( 4 )

همانطور که مشاهده گردید، در بیانِ فوق، هدف، ترقّی مادّی و روحانی و راحت و آسایشِ هر دو ملّتِ ایران و آمریکا، مدِّ نظر حضرت عبدالبهاء می باشد نه استثمارِ صرف از جانب آمریکا. چنانچه در قسمتی دیگر از این خطابه آمده است: "... مثلاً اگر میانِ دو قریه ارتباط تام حاصل شود سبب منفعت کلیّه و ترقّی گردد و همچنین میان دو شهر چون تعاون و تعاضد حاصل شود سبب ترّقی و آسایش گردد؛ پس اگر میان دو اقلیمی ارتباط تام و تعاون و تعاضد کامل حاصل گردد شبهۀ ( ای ) نیست مزید ترقیّات و فوائدِ عظیمه شود. حال این محفل نورانی الحمدلله سبب اتّحاد شرق و غرب است. اساس تعاون و تعاضد دو ملّت است. از این معلوم می شود که منافع و فوائدِ عظیمه حاصل خواهد شد، یعنی در ایران، مدنیتِ مادیّه رواج و شیوع یابد و ابواب تجارت برای آمریکا باز خواهد شد و یقین است سبب ترقّی و منفعت طرفین گردد و این ارتباط ، اعظم وسیلۀ حصول بین ملل شرق و غرب گردد." ( 5 )

در اینجا این سؤال پیش می آید که در طولِ انقلابِ اسلامی آیا ابوابِ تجارت به روی بسیاری از کشورهای غربی از جمله اتّحادیه اروپا و آسیا باز نبوده و نیست؟ آیا می توان این نوع حرکتها را حمل بر حمایتِ بعضی از کشورها از انقلاب اسلامی دانست؟! و نیز لازم به ذکر است که کشورهای عربی و خصوصاً عربستان سعودی با استفاده از تکنولوژی آمریکائیان مشغولِ استخراج نفت شدند و حتّی کشوری نظیر روسیه برای استخراجِ معادنِ سیبری به کمکِ آلمان، فرانسه و آمریکا محتاج است و با آنها همکاری می کند.

وقتی با معاونتِ یکدیگر می توان سببِ راحتِ همنوعان شد و عَلَمِ صلح عمومی، بلند نمود و از برای کل، راحت و آسایش حاصل نمود، چرا باید با مرزبندی های ساختۀ بشری و تعصّباتِ ویرانگر، موجباتِ زحمت و مصیبت یکدیگر را فراهم سازیم؟


"قضاوت با منصفین است."


منابع:

1) خطابات مبارکه حضرت عبدالبهاء در اروپا و آمریکا،( ۱۳ مارس۱۹۱۳ )، ص ۱۵۵
2) همان، ( ۲۲ آپریل۱۹۱۲ )، ص ۲۶۱
3) همان، ( ۵ دسامبر ۱۹۱۲)، ص ۲۶٤
4) همان، ( ۲۰ مارس ۱۹۱۲ )، ص ۳۳
5) همان، ( ۲۰ مارس ۱۹۱۲ )، ص ۳٤

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

 مبلغ من، تازیانه است...



چند نكته در مورد مقالهء "مظلوم نمایی به قیمت دروغپردازی" ، مندرج در مجلهء‌ایام صفحهء 60، برای كمك به درك بیشتر از وقایع آیین الهی بهایی درج می شود تا خوانندگان عزیز كه به زیور والای انصاف مزینند، به دور از هر گونه حب و بغض، بخوانند و قضاوت كنند.

با نگاهی گذرا به سیر تحول ادیان الهی، متوجه می شویم كه آنچه در تمامی روایات تاریخی از این ادیان الهی مشترك است، مظلوم بودن پیامبران و اصحاب و یاوران ایشان است. از حضرت نوح كه حتی پسرش به همراه مردم به مضحكه و تمسخر پدر و توهین و آزار او قیام كرد تا حضرت ابراهیم كه فرمان به سوزاندنش دادند. از حضرت موسی كه از ابتدای تولد كمر بر قتلش بسته بودند و پس از آن حتی قومی كه به هدایت ایشان مبعوث شده بود، بر اذیت و آزارش همت گماشتند تا حضرت مسیح كه به صلیبش كشیدند و اصحاب و یاورانش تا سیصد سال پس از شهادت محبوبشان در بلا و مصیبت بودند. از حضرت محمد كه مردم او را "امین" می خواندند، با وجود این قصد كردند تا شبانه در خواب به شهادتش برسانند تا حضرت اعلی، مهدی موعود، كه مردم برایش "عَجِّل لِوَلیكَ الفَرَج" سر می دهند ولی در تبریز با 750 گلوله به شهادتش رساندند و یاران و یاورانش را به انواع بلایا دچار ساختند، جانشان را گرفتند و اموالشان را به تاراج بردند و حضرت بهاءالله كه رجعت حسینی و ظهور كلی الهی بودند كه از وطن برای ابد تبعید شدند تا بقیهء ایام را در عكا واقع در سرزمین اسلامی عثمانی بگذرانند، شهری كه از بوی تعفن اگر پرنده ای بر فراز آسمانش پرواز می كرد، به زمین می افتاد و می مرد. تمامی این اقدامات برای آن بود تا ندای این مظلومین فراموش شود. تا نور هدایتشان بر قلب هیچ بنی بشری افروخته نگردد و كاخ ظلم همچنان پابرجا بماند. تاریخ نشان داده است كه هر چه بیشتر در خاموشی شعلهء‌الهی كوشش كنند، آتشش افروخته تر خواهد شد. چنانچه در قرآن كریم می فرمایند: "یریدونَ از یطفِؤُا نورَاللهِ بِاَفواهِهِم وَ یابی اللهُ اِلّا اَن یتِمَّ نُورّهُ وَ لَو كَرِهَ الكافِرونَ" (1) اگر درها را بر او ببندند، پیامش از دیوارها می آید و در قلوب مردم نفوذ می كند. این قدرت بشری نیست، تأیید الهی است ، نقشهء‌خداوند است و تغییری در آن راه ندارد: " سُنَّةً مَن قَد اَرسَلنا قَبلَكَ مِن رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحویلا" (2).

چه كسی یك تنه در مقابل مردم قریش ایستاد و بت های زمان را كه می پرستیدند و برایشان قربانی می دادند، واژگون كرد؟ چه كسی در درهء شعیب با آسیاب كردن هستهء خرما روزگار گذرانید؟ چه كسی با كمك تار عنكبوتی سست و كوچك از چنگ قریش كه به شهادتش قصد كرده بودند، نجات یافت؟ چه كسی دروازهء خیبر را به دوش گرفت و از جا در آورد ؟ (3) چه كسی با هفتاد و دو تن از یارانش به قصد شهادت با سپاه معاویه جنگید؟ آیا اینها داستان است؟ عقل سلیم قبول می كند كه كسی از ثروت و مقام و زندگی خود دست بشوید و در دره ای همراه با اصحابش روزگاری به سختی در نهایت مظلومیت بگذراند؟ یا كسی می تواند قضاوت كند كه جنگیدن با سپاه یزید فقط با 72 نفر از یاران و دوستان كاری از روی تدبیر و منطق است؟ آیا بریده شدن دستان حضرت ابوالفضل افسانه است؟

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
كسی آن آستان بوسد كه جان در آستین دارد (حافظ)

زخم های شهیدان اسلام، اصحاب پیغمبر و ائمهء اطهار همگی در تاریخ اسلام به ثبت رسیده كه چقدر این عزیزان را زجر دادند و جام بلا را جرعه جرعه دركامشان ریختند: ابوذر غفاری، بلال حبشی، حمزه عموی پیغمبر، یاسر و سمیه پدر عمّار – اولین شهدای تاریخ اسلام، حرّبن یزید ریاحی و ... .

سنگ داغ بر سینه یكی گذاشتن، سینهء دیگری شكافتن، جگرآن یك به دندان گرفتن، دستان آن دیگری به زخم شمشیر از جای درآوردن، پیكر آن یك شقه كردن، اینها هیچكدام داستان و خیالپردازی نیست. زخم شلاق و چوب و شمشیر بر پیكر مؤمنین الهی همیشه نشان عزت بوده و هست. چرا باید كسی زخم شمشیر را بر بدن خود قبول كند یا زخم شلاق و تركه را استقبال نماید؟ جز اینكه این درد را درمان می داند و این بلا را عین عطا؟ مگر می توان مسرور نبود؟ كسی كه حق را در جامهء بشری خود شناخته، می تواند فریاد شوق سر ندهد؟ چرا درد نكشد؟ این درد از كوی محبوب است، به خاطر اوست، چرا خوشحال نباشد و قهقهه سر ندهد؟ آیا امام حسین در روز عاشورا مسرور نبود؟ آیا ابوالفضل زمانی كه دستان نازنینش به زخم شمشیر جدا شدند، خوشحال نبود؟ آیا ابوذر موقع شهادت مسرور نبود؟ آیا سمیه و یاسر وقتی پیكرهایشان را شقه می كردند، خوشحال نبودند؟ فریاد الله اكبر سر نمی دادند؟ اگر خوشحال نبودند، اگر عنایت نمی دانستند، اگر به حقیقت واقف نبودند، چرا باید جان بر سر این قمار می دادند؟

در قرآن كریم می فرمایند: " یا آیها الذین آمنوا لا یسخر قوم من قوم عسی ان یکونوا خیرا منهم " (4) ( ای کسانی که ایمان آوردید نباید که استهزاء کند قومی بقومی شاید که از ایشان بهتر باشند).

به فرمودهء حضرت عبدالبهاء "... جمال مبارک جمیع شئونش معجزه‌ بود از جمله در سجن اعظم در حالتی که اسیر بود این امر اعظم را بلند کرد و ولوله درشرق و غرب انداخت.." (5) .

آقا میرزا حسین جانی در تاریخچهء مختصر خود از غلامرضا خانی نقل می كند كه از او پرسیده بودند كه در زندان مبلغ تو كه بود؟ گفته بود : تازیانه! پرسیده بودند: چطور تازیانه زدنی؟ گفت: تازیانه خوردن ملارضا و طاقت آوردن آن پیرمرد و حركت ننمودن او حال مرا تغییر داد و متحیر شدم كه فی الواقع این چه طاقتی است كه در او هست؟ به مقام مجاهده برامدم و حق را شناختم ولی اگر هزاران دلایل و براهین اقامه می نمودند مثل استقامت ملا رضا برای من مفید نبود. مبلغ من "تازیانه" است (6).


------------------------

منابع:

1)سورهء توبه، آیهء 32
2)سورهء‌ الاسری (بنی اسرائیل)، آیهء 79
3)http://www.balagh.net/persian/pro_ahl/02/03/04/fv103-110.htm (سایت بلاغ، معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزهء علمیهء قم)
4)سورهء حجرات، آیهء 11
5) مكاتیب، صفحهء‌142
6)تاریخ شهدای امر، صفحهء 557

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

طالب حقیقت باشیم


با عرض سلام حضور سردبیر محترم ومسئولین روزنامۀ جام جم

از اینکه همهء متحریان حقیقت رادعوت فرمودید که به عنوان فرد منصف و طالب حقیقت به مطالب روزنامه توجه نموده و قضاوت نمایند تا به حقیقت نائل شوند نهایت تشکر را دارم و به عنوان یک جوان 22 ساله بهایی خویش را موظف نموده به عنوان یک متحری حقیقت به تحقیق پردازم و دعا مینمایم سردبیر محترم ومسئولین گرامی روزنامهء جام جم هم فقط در حد شعار وسخن اکتفا ننموده و واقعا ًمروج تحری حقیقت و تحقیق عالمانه و منصفانه و بدون غرض ونفع شخصی باشند تا ایران مقدس، مملو از افراد آزاده، منصف، و محققینی عالم و طالب کمال وحقیقت و به دور از غرض مبغضانه و منفعت طلبانه شود. چرا که هدف همهء انبیاء و اولیاءحق چنین بوده و همواره دلالت به حق وحقیقت فرمودند. چنانچه امام علی (ع) می فرمایند: "اَلحَقُ اَوضَحُ سبیلِ"(1) (حق روشنترین راه است) و همهء پیروان خویش را آن امام بزرگوار تشویق و تمجید به ایجاد فضای حق پروری وحقیقت طلبی فرمودند چنانچه در حدیثی دیگر می فرمایند :"اَلتَعاوُنُ عَلی اِقامَةِ الحَقٌ اَمانَةٌ ودیانهٌ "(2) (همیاری کردن در برپائی حق،امانت ودیانت است )

حال من به عنوان یک جوان ایرانی آرزومندم که همهء ما نصایح و وصایای آن حضرت را جامهء عمل پوشانیم و واقعاً حق وعدالت ودیانت را علی گونه پیاده نمائیم .علی ای که حتی به دشمن خویش شهد می نوشاند و نهایت رأفت و عطوفت را مجری میداشت. حال انتظار میرود پیروان آن حضرت نیز با هموطنان خود که مروّج وحدت و محبّتند و به تعالیم و نصایح انبیاء ورسل و اولیای حق عمل می نمایند و هیچ گونه مخالفت و دشمنی با پیروان دیگر ادیان ندارند بلکه با آنان دوست بوده نیز همانگونه رفتار نمایند.


استفاده از تفاسیر درست

از جمله از مطالبی که دوستان و همکاران روزنامۀ جام جم بیان داشتند عدم تحقق رؤیای پرفسور بهائی بنام استنودکاپ بوده که به گفتۀ نویسندۀ جام جم«یکی از "عقل کل های"بهائیت در مغرب زمین که در سال 1325مقاله ای نگاشته و پیش بینی کرده که در سال 2001 میلادی جهان به تسخیر بهائیان درمی آید»(3) و نویسندۀ محترم گفتارهای این شخص را استناد قرار داده و گفته است که دیانت بهائی به هدفش نرسیده است و حتی هنوز هم به رسمیت شناخته نشده است. خدمتتان عرض کنم که نویسنده هیچ منبع و مرجعی را معرّفی نکرده است وصفحۀ مطالب گرفته شده ازمقالۀ استنودکاپ را هم معرفی نکرده است امیدوارم که سخنان استنودکاپ بگونۀ دیگر ترجمه نشده باشد و این مطلب ازبین مطالب مجله لااقل تحریف نشده و درست ترجمه شده باشد. اولاً جناب استنودکاپ یک فرد بهائی بوده که نظر شخصی خویش را اعلام داشته است ودر دیانت بهائی هم هر کسی آزاد است که عقیده و اندیشۀ خویش را بیان کند و ممانعتی در اظهار عقیده به عمل نمی آید چنانچه بیت العدل اعظم می فرمایند:
"....همانطور که افراد مختلف در استنباط منطقی از شواهد موجود متفاوت اند درفهم و کاربرد آثار مبارکه نیز میتوانند متفاوت باشند ...."(4)


پیشگویی نداریم

پیشگوئی های ایشان هم اگراین چنین بوده صرفا ًپیشگویی و نظرشخصی یک فرد بوده نه یک مرجع معصوم.وهیچ فردی هم در دیانت بهایی به گفتهءنویسندهءمحترم مجلهء ایام "عقل کل "نیست که دیگران به او تبعیٌت کنند . در دیانت بهایی در زمان مظاهر مقدسه وطلعات احدیه همهءامور زیر نظرآنان بوده و بعد از ایشان هم بیت العدل تنها مرجعی است که حکم جمعی وقانون تشریعی آن مورد اطاعت عموم بهائیان است .

دوم اینکه بهائیان معتقدند هر آنچه ارادهء الهی باشد همان متحقق خواهد شد و نیاز به پیشگویی وغیبگویی نیست، وعود الهیه به تدریج تحقق خواهد یافت. اگر با دیدهءبصیرت بنگریم تحقق وعود الهیه که در کتب آسمانی بشارت داده شده را خواهیم دید. از جمله مواردی که در کتب آسمانی به کرات آمده مخالفت و تهمت وافتراء به پیروان ادیان در سالهای اولیهء آن دیانت است. چنانچه در قرآن آیهء5 سورهء مومن میفرمایند: "وَ لَقَد هَمٌت کُلُ اُمٌةٍ بِرَسُولِهِم لِیَاخُذوهُ وَ جادَلُوا بِالباطِلِ لِیُدحِضُوا بِهِ الحَقٌ." (5) «و( به تحقیق) همت کردند همۀ امتها به رسولهایشان تا او را بگیرند و مجادله کردند به باطل تا او را از بین ببرند و حق را بپوشانند». "تا زائل نمایند بدینوسیله حق را" )و در جائی دیگر در سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 80 می فرمایند:«سُنَّةً مَن قَد اَرسَلنا قَبلَکَ مِن رُسُلِنا ولا تَجِدُ لِسُنَتِنا تَحویلاً» (6) (سنّت و روش ما بوده است که فرستادیم پیش از تو از رسولان خود و هرگز نیابی برای روش ما تغییری) و این از سنتهای الهی است.

دیانت بهائی هم با وجود اینکه 164 سال از زمان ظهورش می گذرد دومین دین بعد از مسیحیت از نظر پراکندگی وگسترش در عالم به حساب می آید و در بسیاری از نقاط دنیا به رسمیت شناخته شده است، و فقط در ایران و بعضی از کشورهای اسلامی، به علت تعصبی که و جود دارد اجازه داده نشده تا پیروان این دین از حقایق موجود صحبت کنند و آن را به سمع هم وطنانشان برسانند. آیا مانع شدن از حقایق،نشان دهندۀ عدم وجود آن خواهد بود؟ کجا و چه هنگام از افراد بهائی خواسته شده از حق خود دفاع کنند و یا در مورد عقاید خود بنگارند و آن را در مجله یا رسانه های ارتباط جمعی به اطلاع عموم برسانند و رفع سوءتفاهمات نمایند؟ این اجازه هیچ وقت داده نشده، بلکه مطالبی که در ردّ افترائات و اکاذیب در مورد این آیین و پیروان آن نگاشته شده است هم از انتشار آن جلوگیری نمودند. و بهائیان همواره در برابر ظلم و ستم حتی ممانعت از بیان عقیده سکوت کرده و طریق مولای مهربان علی(ع) را که طریق محبت و عشق بوده نثار یاران نموده اند و هم آوا با حقیقت پروران ندای عدالت سر می دهند، چرا که آموخته اند همواره نقطه نظرگاهشان خلق و خوی حق باشد و روش وسلوکشان رضای حق، تا رحمت عالمیان و منقبت آدمیان گردند و مطمئن هستند ید قدرت الهی همواره سراج ایزدی را فروزان ومشتعل خواهدساخت حتی اگر تمام عالمیان برای خاموشی آن قیام نمایند.


تحقق تدریجی امور، سنت الهی است

بهائیان اعتقاد دارند که درتحقق هر امری سیر تکاملی جریانات خاصّ باید طی شود تا آن امر به وقوع بپیوندد و هیچ امری فوری، بی مقدمه ایجاد نخواهد شد این از قوانین الهی است. چنانچه در هنگام ظهور ادیان الهی، هر کدام از آنان در بدایت امر نتوانستند تمام و کمال آنچه را که از سوی پروردگار به آن مأمور شده اند متحقق سازند، بلکه به تدریج و در طی زمان و تربیت و آمادگی پیروان، بسیاری از اصول را ظاهر ساختند. نزول تدریجی قرآن کریم در طی 23 سال و یا رها شدن واستخلاص یافتن پیروان دیانت مسیح بعد از300سال از زیر ظلم و جور و تعدی، نشان از آن دارد که خداوند در همۀ اعصار سیر تکاملی خاصی را قرار داده است تا بنا به اقتضای زمان و نیاز مردمان و آمادگی آنان برای قبول امری ،آن را توسط فرستاده یا دوستانش اعلام نماید.
بنابراین انتظار نمی رود پیروانی که چنین اعتقاد راسخی دارند در طی 164سال از دورۀ هزار سالۀ دیانت خود انتظار تسخیر عالم را داشته باشند.

در آثار بهائی بیاناتی از صلح اصغر که مقدمۀ صلح اکبر است ذکر شده وهمچنین از سال 2000 وتحولات مهمی که بعد از آن درعالم به وقوع می پیوندد ، در پیامهای بیت العدل یاد شده است ولی هیچ گاه گفته نشده که جهان در این سال به تسخیر بهائیان در می آید.شکل گیری و ظهور صلح اصغر ،که مقدّمۀ صلح اکبر است و نهایتاً به ظهور تمدن الهبه در بسیط زمین می انجامد، جریانی تدریجی است و چنین هدف والائی رویدادی نیست که یک شب و به طور ناگهانی صورت پذیرد، مراحل شکل گیری آن سالهاست که آغاز گردیده و هر چه زمان پیش می رود ظهور و بروز آن بر ما نمایان تر می شود و تحقق بسیاری از این امور را در سالهای قبل از 2000و بعد از آن که نقش سازنده ای در تحقق وحدت عالم انسانی و صلح عمومی که هدف همۀ انبیا است و دیانت بهائی به طور خاص به آن تأکید کرده مشاهده خواهیم کرد ،البته اگر به دیده انصاف بنگریم.


شواهدی دالٌ بر حرکت جهان بسوی صلح

از جمله حرکتهای مثبت قرن بیستم در زمینۀ اتحاد ملل، ظهور و توسعۀ سازمانهای همکاری منطقه ای بوده، این حرکت یعنی گرایش مردم جهان بسوی منطقه ای شدن، که از نیمۀ دوم قرن بیستم آغاز گردیده موجب ایجاد و توسعۀ سازمانهای صلح دوستی و همکاری در این زمینه بین کشورهای منطقه شده است، که بعد از جنگ جهانی دوم ایجاد گردیده. از جملۀ این سازمانها، سازمان اتحادیۀ اعراب بود که در سال 1964 بازار مشترکی از کشورهای عرب، توسط معاهدۀ اتحادیۀ اقتصادی عرب به وجود آورد یا بازار مشترک اروپا که در سال 1999 واحد پول بین کشورهای عضو اروپائی را به واحد مشترک یورو تبدیل کرد.

از جملۀ تحولات مثبت دیگر آخرین دهۀ قرن بیستم که جهان را به سوی صلح هدایت کرد، سقوط کمونیسم بود که منجر به کاهش هزینۀ تسلیحات و جلوگیری از جنگ گردید. تحول دیگر لغو نظام تبعیض نژادی (آپارتاید) آفریقای جنوبی بود که یکی از شدیدترین اختلافات بین ملل شمال و جنوب را خاتمه داد. گسترش دموکراسی و حکومت قانون در کشورهائی مانند شوروی سابق، اروپای شرقی و کشورهای آفریقائی مانند نامبیا، اریتره و اتیوپی بود. تصویب قانون اساسی افغانستان با حضور نمایندگان اقوام و ملل گوناگون در آغاز سال 2004 و یا واقعۀ یازده سپتامبر2001 ویا کنفرانسی در مارس 2004 در مورد فاجعۀ اسپانیاویا تاسیس سازمان تجارت جهانی در سال 1995 که بسیاری از موانع تجارت بین المللی را برداشت ویاتصویب قانونی در فوریه 2004در فرانسه مبنی برستیز با تعصبات و صدها مورد دیگرکه روزانه در اخباررسانه های ارتباط جمعی مشاهده می کنیم ، حرکتهای مثبت ومنفی که در ماورای هریک ممکن است تصمیمات سیاسی دول، منافع مادی وسیاسی قوی نهفته باشد ولی پیامد های مثبت نیز داشته است از جمله اینکه بشر را به سوی همکاری ووحدت بیشتر پیش برده است و همه نشان از دگرگونی هائیست که عالم از سالها پیش دچار آن شده وهنوز هم درگیر آن است و به دنبال درمان و رهائی از همۀ مشکلاتی است که به آن دچار شده، و تظاهر آن راروزانه در تظاهرات ملل عالم جهت رهایی ازجنگ، مشکلات اقتصادی، و هزاران مسائل دیگر مشاهده میکنیم و همۀ این موارد چه مثبت و چه منفی نشان از تحقق وعود الهی در این دوران سرنوشت ساز دارد که بشر را بسوی تحقق وحدت عالم انسانی پیش می برد.


چارۀ جهان

دیانت بهایی برای تحقق روند سیر تکاملی به سوی وحدت عالم انسانی و حل مشکلات عالم راه حل های گوناگونی ارائه داده است چنانچه در دریای دانش حضرت بهاءالله میفرمایند :"از جمله اموری که سبب اتحاد و اتفاق میگردد و جمیع عالم یک وطن مشاهده میشود آنست که السن مختلفه به یک لسان منتهی گردد، و همچنین خطوط عالم به یک خط. باید جمیع ملل، نفوسی معیٌن نمایند از اهل ادراک وکمال، تا مجتمع شوند و به مشاورت یکدیگر یک لسان اختیار کنند، چه ازالسن مختلفهء موجوده و چه لسان جدید تازه اختراع نمایند و در جمیع مدارس عالم اطفال را به آن تعلیم دهند ..."(7)

و همچنین جهت آسایش عباد و راحت و سکون آنان وعمار عالم می فرمایند :" لابد ٌبر این است مجمع بزرگی در ارض برپا شود و ملوک وسلاطین در آن مجمع، مفاوضه در صلح اکبر نمایند و آن اینست که دول عظیمه برای آسایش عالم به صلح متشبث شوند و اگر ملکی بر ملکی برخیزد جمیع متفقاً بر منع قیام نمایند. در این صورت عالم محتاج مهمات حربیه و صفوف عسکریه نبوده ونیست ، الٌا علی قدر یحفظون به ممالکم وبلدانهم. اینست سبب آسایش دولت و رعیت ومملکت ...."(8)

وهمچنین در مورد تعدیل معیشت حضرت عبدالبهاء میفرمایند :"...این مسئلهء اقتصاد را باید از دهقان ابتدا نمود تا منتهی به اصناف دیگر گردد زیرا عدد دهقان بر جمیع اصناف اضعاف مضاعف است لهذا سزاوار چنانست که از دهقان ابتدا شود ودهقان اول عامل است در هیئت اجتماعیه. باری در هر قریه ای باید که از عقلاء آن قریه انجمنی تشکیل شود که قریه در زیر اداره آن انجمن باشد و تعیین گردد ودر وقت خرمن به معرفت آن انجمن از حاصلات عموم همچنین یک مخزن عمومی تاسیس شود و کاتبی مقادیری معین به جهت آن مخزن گرفته شود ....." (9) وتعالیم بسیاری که برای حل مشاکل عالم ارائه فرمودند که ذکر همهء آنها در این مقال موجب تطویل کلام وکسالت دوستان خواهد شد. دوستان میتوانند جهت آشنا شدن با بعضی از این تعالیم به کتاب "پیام ملکوت" تدوین موسسهءملٌی مطبوعات امری 130 مراجعه فرمایند.

به امید آنکه همهءمااز حرکت های مثبت و منفی عالم به حکمت های الهی پی ببریمو به درک حقایق نائل شویم. نه اینکه حقایق را تحریف نموده وتهمت وافتراءزنیم و خود را مومن ومخلص حق لقب دهیم به امید روزی که همهء ما دوستاران حقیقی حق باشیم نه دشمن آن.


--------------------------------------------------------------------

منابع ومراجع

1-دوهزار حدیث از:حضرت علی (ع).ترجمهءجواد جانفدا ص 61
2-دوهزار حدیث از:حضرت علی(ع).ترجمهءجواد جانفدا ص114
3-ویژه نامهءایام جام جم ص61
4- تحقیق وتتبع ،بیت العدل اعظم ص51
5-قرآن کریم سورهءمومن آیهء5
6-قرآن کریم سورهءبنی اسرائیل آیهء80
7-دریای دانش ص17
8-دریای دانش ص16
9-پیام ملکوت ص135 و136
10- و همچنین پیام بهایی شمارهء295 صفحات 14تا 22

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

نويسنده : سميرا

مقاله اي در ويژه نامه ايام مورخ 6/6/1386 تحت عنوان «خشم سران بهائيت از بي توجهي جهانيان به آنان » درج شده بود كه توجه مرا جلب كرد . البته بسيار سعي كردم كه با «حوصله و دقت ويژه يك پژوهنده حقيقت » همانطور كه مد نظر دوستان تهيه كننده اين ويژه نامه بوده است ، اين مقاله را مطالعه كنم ، اما بچه گانه بودن بيش از حد مطالب و جو سازي واضح و البته بازي با كلمات ، مانع از آن شد كه آن را جدي بگيرم . با اين وجود مطالب مندرج در اين مقاله ، يادآوري چند نكته واضح را ضروري نمود :

اولين مدرك بدون سند و مدركي كه ارائه شده است ، «حمايت هاي بي دريغ كانون هاي قدرت جهاني از اين فرقه و سران آن » مي باشد كه هر خواننده هوشمندي را متعجب مي سازد . به نظر مي رسد كه دولت ايران در طول اين 150 سال ، قوي ترين دولت جهان بوده است كه با وجود حمايت هاي بي دريغ ساير دول قدرتمند عالم ، موفق شد حضرت باب و جمع كثيري از مؤمنين اوليه را شهيد نمايد ، حضرت بهاالله را به اخرب بلاد عالم تبعيد كند و بهائيان را از كار اخراج نموده ، زنداني كند ، از تحصيل محروم سازد ، مصادره اموال كند و شهيد نمايد . البته خواننده منصف را همين جمله كفايت مي كند تا پي به فقدان منطق در اين مقاله ببرد .

1. در مقاله اشاره شده است كه بهائيت در اين زمان طولاني در جذب مردم جهان توفيقي نداشته است و نيز ذكر شده است كه اين فرقه گرفتار شكست روز افزون و نفرت بيش از پيش همه كره ارضي مي باشد . البته مشخص نيست كه نويسنده گرامي اين ديدگاه را از كجا كسب كرده است . ايشان چشم خود را به روي اين حقيقت بسته است كه بهائيان جهان روز به روز در حال افزايش اند و هم اكنون حدود 5 ميليون نفر در سراسر دنيا به اين دين معتقد مي باشند . به نقل از دايرۀ المعارف بريتانيكا ديانت بهائي پس از ديانت مسيحي ، گسترده ترين دين بر روي كره زمين بوده و حضور افراد از نژاد هاي مختلف در كنفرانس جهاني بهائي سال 1992 شاهدي است بر اين مطلب .

نكته جالب اين است كه اگر ديانت بهائي در جذب مردم توفيقي ندارد و همه از آن متنفرند ، چرا صدا و سيما اين قدر ولخرجي فرمودند و 64 صفحه مطلب را به جهت آگاهي و هشياري مردم ،ضميمه روز نامه كثيرالانتشار خود نموده و رايگان در اختيار ملت گذاشتند ؟ چاپ همين ويژه نامه ، بي اساس بودن بسياري از مطالب مندرج در خودش را ثابت مي كند از جمله مطلب عدم توفيق ديانت بهائي در جذب مردم .

2. در مقاله به نقل از روحيه خانم آمده است:«...اغلب مردم راه ظاهرا زيبايي را كه به پرتگاه ختم مي شود بر مي گزينند و فقط معدودي ، راه باريك ناهموار سلامت را كه جلوه ظاهري ندارد انتخاب مي كنند . ما بهائيان ... از اين وضع به شگفتي در مي آييم . ...» متأسفانه دقيقا مطابق مثالي كه روحيه خانم زدند ، بسياري از مردم راه ظاهرا زيبايي را كه به پرتگاه منتهي مي شود برمي گزينند . مقام ،موقعيت ، قدرت ،ثروت و شغل خود را ترجيح داده ، چشمشان را به روي حقيقت مي بندند . از جمله اين نفوس كه در دنيا بسيارند و آخرت را به قيمت ناچيز دنيا فروخته اند ، همين عزيزاني هستند كه آگاهانه سعي دارند حقايق را وارونه جلوه داده و ذهن مردم را منحرف نمايند ، اما خبر ندارند كه « عدو شود سبب خير گر خدا خواهد !» .

3. در مقاله آمده است :« خانم ماكسول تاريخ بهائيت را نخوانده و يا توجه نداشته اند كه نخستين رهبر بهائيت يعني حسينعلي نوري نيز پيش از اين از عدم توجه و اقبال مردم به خود شديدا ناراحت و عصباني شده و زبان به لعن و دشنام مردم گشوده است . او با گلايه فراوان از مردم تهران به عراق مي رود و در لوح مريم مي گويد : از ارض طا بعد از ابتلاي لا تحصي به عراق عرب به امر ظالم عجم ( ناصرالدين شاه) مبتلا گشتيم ... » البته روحيه خانم تاريخ ديانت بهائي را خوانده اند اما متأسفانه نويسنده عزيز از روي عجله يا هر مطلب ديگر ، تاريخ ديانت بهائي را دقيق مطالعه نكرده اند ، مگر نه به سادگي متوجه مي شدند كه حضرت بها الله با « گلايه فراوان از مردم تهران » به عراق نرفتند بلكه ناصرالدين شاه آن حضرت را به عراق تبعيد نمود . شاهدي كه از لوح مريم ذكر شده نه تنها گلايه اي را از مردم تهران نشان نمي دهد ، بلكه آثاري از لعن و دشنام به مردم نيز در آن ديده نمي شود .

4. در مقاله آمده است : « ... پيشواي بهائيان جهان كه از هوشمندي و بي توجهي مردم عراق نيز شكايت دارد ، زبان به بد وبيراه گويي مي گشايد : اين نفوس همان نفوسي هستند كه مدت سه هزار سال به پرستش اصنام مألوف و معبودي جز عجل زرين نداشتند ، الحال نيز به همان اوهام معتكف . چه نسبتي بين اين واهيه سافله و طلعت احديه موجود و چه ارتباطي بين اين عبده اوثان و مقصد اعلي مشهود .» اعتراض و انكار و احتجاج مردم از مظاهر ظهور و ناراحتي پيامبران الهي از آنان ، مطلب جديدي نيست كه نويسنده عزيز آن را كشف كرده باشد تا به عنوان نقطه ضعف يا دليل بطلان ديانت بهائي ذكر نمايد . اگر قرآن مجيد را زيارت كنيد ، به سادگي اين تكرار تاريخ را مي بينيد . چنانچه مي فرمايند: " يا حَسرَۀ علي العباد ما يأتيهم من رسول الا كانوا به يستهز‍ئون"(1) دريغا بر اين بندگان ، هيچ فرستاده اي بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مي كردند " و همت كل امۀ برسولهم ليأخذوه وجادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق ... ."(2) و هر امتي آهنگ فرستاده خود را كردند تا او را بگيرند و به باطل جدال نمودند تا حقيقت را با آن پايمال كنند .

سوره هود تماما حكايت انكار و اعتراض مردم به پيامبران و ناراحتي انبياي الهي است و اين حكايت در همه اديان تكرار مي شود تا جايي كه خداوند در سوره انعام خطاب به حضرت محمد (ص) مي فرمايد : "و ان كان كبر عليك اعراضهم فإن استطعت أن تبتغي نفقا في الارض أو سلما في السماء فتأتيهم بأيۀ و لو شاء الله لجمعهم علي الهدي ... ."(3) و اگر اعراض كردن آنان (از قرآن ) بر توگران است ، اگر مي تواني نقبي در زمين يا نردباني در آسمان بجويي تا معجزه اي (ديگر) برايشان بياوري (پس چنين كن) و اگر خدا مي خواست قطعا آنان را بر هدايت گرد مي آورد . نويسنده محترم اگر قصد نشان دادن حقيقت را داشت ،به جاي نقل تاريخ از يك مجله، حتما به اصل مطلب ذكر شده توسط جناب نبيل مراجعه مي نمود . در آن صورت حتما متوجه مي شد كه ناراحتي حضرت بها الله از بابياني بوده كه بعد از شهادت حضرت باب ، به يحيي ازل پيوستند و از مسير صحيح منحرف شدند ، نه مردم بغداد . همچنين اين بيان مربوط به قبل از اظهار امر حضرت بهاالله است ، يعني زماني كه ايشان هنوز بابي بودند .

5. هيچ فرد بهائي ديانتش را به ارث نبرده است . فرد بهائي بر خلاف مطلبي كه شما سعي در القاء آن داريد ،مي تواند ديانت خود را انتخاب كند . هر بهائي زاده كه به سن 15 سالگي رسيد ميتواند بهائي ،مسلمان، مسيحي ،...ويا داراي هر عقيده ديگري باشد و هرگز در صورت خروج از ديانت بهائي مرتد و واجب الدم نيست . بنابراين دليلي وجود ندارد كه كسي با بي ميلي در جامعه بهائي بماند . بهائيان هرگز نه خجالت كشيده اند ونه از ابراز عقيده خود در مقابل ديگران ترسيده اند ،بلكه جان و مال خود را نيز در مقابل چشمان هم وطنان مسلمانشان در راه اعتقاد خود فدا كرده اند . اگر تاريخ اوليه امر بهائي را ناشيانه تحريف مي كنيد ، وقايع معاصر را كه مردم به چشم خود ديده اند نمي توانيد عوض كرده يا پنهان سازيد .

6. در مقاله آمده است :« روحيه در بيان احساس حقارت بهائيان ميگويد عده معدودي از احبا (بهائيان) هستند كه نمي خواهند و يا خجالت مي كشند به مردم بگويند ما بهائي هستيم ... » عجيب است كه تذكر روحيه خانم درباره عده معدودي از احبا دليل بر احساس حقارت كل بهائيان و يك ويژگي بسيار مهم آنان مي باشد بطوريكه در ادامه مقاله آمده است :«به راستي راز اين همه شكست واحساس حقارت چيست ؟» حقيقتا منطق مندمج در سطور مقاله خواننده را متحير مي سازد علي الخصوص اينكه در ادامه پس از اشاره به احساس حقارت مي خواند كه بهائيان در عمل "خود برتر بين " هستند ! حال اينكه كسي كه احساس حقارت مي كند چگونه خود برتر بين است سئوالي است كه نويسنده گرامي نيز هرگز به آن جواب نخواهد داد ... .

7. در مقاله آمده است :« واقعيت آن است كه بهائيت شعار وحدت عالم انساني را از اسلام به سرقت برده و به نام خود جعل كرده است .» البته از آنجا كه اساس اديان الهي يكي است و همه پيامبران مقصد واحد دارند ، مسلما ديانت اسلام نيز در بطن خود رو به سوي اين هدف دارد ، اما واضح و عيان است كه 1400 سال پيش ابدا امكان وحدت عالم انساني وجود نداشته است . اصلا بسياري از مردم دنيا از وجود هم بي خبر بودند ، قاره امريكا ناشناخته بود و بقيه ممالك نيز با هم ارتباطي نداشتند ، چه برسد به اينكه وحدت داشته باشند . گذشته از اين ، حكم جهاد را چگونه مي توانيد با وحدت عالم انساني تطابق دهيد . حكم نجاست را چگونه مي توانيد با وحدت عالم انساني تطابق دهيد . مگر نه اينكه « انما المؤمنون اخوه » همانا تنها مؤمنان برادرند . و يا « محمد رسول الله والذين معه أشداء علي الكفار رحماء بينهم ...»(4) محمد (ص) پيامبر خداست و كساني كه با اويند ، بر كافران سختگير و با همديگر مهربانند .

در ضمن اين شعار به سرقت رفته چطور تا قبل از نوشته شدن اين مقاله هيچ مدعي در اسلام نداشته است؟ آيا اينكه قرآن مجيد بين نژاد هاي مختلف تفاوتي قائل نشده است مگر تقوا ، بدين معناست كه قرآن مجيد به وحدت عالم انساني اشاره كرده است؟ البته اين كتاب آسماني تمام نيازهاي دوره خود را در بر داشته و حضرت محمد احكام و تعاليم دين خود را كامل نموده اند ، اما رسيدن به وحدت عالم انساني نيازمند داشتن ابزاري است كه ديانت بهائي به اقتضاي زمان آن را در اختيار بشر قرار داده است . تساوي حقوق رجال و نساء ، وحدت لسان و خط ، تعديل معيشت ، صلح عمومي و تشكيل محكمه كبري ، تعليم و تربيت عمومي و اجباري ، از تعاليم اجتماعي ديانت بهائي است كه جامعه بشري را در راه رسيدن به وحدت هدايت مي نمايد .

8. در انتها لازم به ذكر است كه نويسنده گرامي ، قسمت هايي از سخنان روحيه خانم را كه در جمعي خاص و در شرايط خاص راجع به موضوعي خاص ذكر نموده است مانند تكه اي از پازل جدا كرده و به عنوان سند و مدرك در مقاله خود گنجانده است . در حالي كه خواننده از لحن خاص روحيه خانم و جوي كه در زمان نطق ايشان حاكم بوده است ، كاملا بي اطلاع مي باشد .

در مجموع استفاده از كلمات و جملات تحريك كننده مثل " زبان به بد و بيراه گويي مي گشايد " و يا " زبان به لعن و دشنام مردم گشوده است " روشي است قديمي در منحرف كردن اذهان و تحريف واقعيت كه در اين مقاله به شكل ناشيانه اي از آن استفاده شده است . اين مقاله جدا از مطالبي كه به ديانت بهائي نسبت داده ، توهيني است آشكار به فهم ودرك خواننده آن ، زيرا علاوه بر اينكه اثري از منطق در آن نيست و استدلالات آن آبكي و ارجاعات آن به مجلات است نه منابع دست اول ، سعي دارد واقعياتي را نيز كه هر ايراني به چشم خود ديده است تحريف كرده و خواننده را مجبور نمايد كه ديده ها و استنباطات خود را فراموش كند .


ارجاعات:
(1) سوره يس ، آيه 30
(2)سوره غافر ، آيه 5
(3)سوره انعام ، آيه 35
(4)سوره فتح ، آيه 29
 

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

بررسی مساله ی لقب "سر"
با سلام و احترام خدمت دوستانى كه ويژه نامه ايّام شماره 29 را نوشته اند .

با اينكه دست به قلم خوبى ندارم ولى از آنجايى كه در مقاله سرسخن، جوانان تحصيل كرده بهايى را كه طالب حقيقتند مخاطب قرار داديد، تصميم گرفتم اين مطلب را تقرير نمايم.

وقتى ديدم كه اين مجلّه تقديم به حضرت ولى عصر امام زمان شده ولى مطالب آن توهين و انكار و طعن ولعن آن حضرت و من يظهره الله است، بسيار متاسف شدم.با خود گفتم اگرچه اين انكارها خود اثباتى برحقانيت كلام باب و بهاء است و اين سنّت الهى است كه هر مظهر امرى كه ظهور مى كند مورد اذيّت وآزار و انكار نفوس قرار مى گيرد اما افسوس كه نويسندگان مطالب اين ويژه نامه ذرّه اى شك به خود راه ندادند كه شايد حقيقت در اين دو ظهور باشد.

اي كاش حدّاقل اين بيان حضرت رسول در صحيح مسلم را پيشه ى راه خود مى نمودند كه فرمودند:

« الرايات السود قد خرجت من خراسان فاتوها ولو حبواً على اثلج فانّ فيها خليفه الله المهدي.» "هنگامى كه ديديد كه علمهاى سياه از خراسان خروج نمود بشتابيد بجانب او اگرچه با سينه باشد بر روي برف زيرا كه درآن،خليفه الله المهدى است."(1)

مطلبي كه نوشته ام در خصوص اعطاي لقب سر(Sir) به حضرت عبدالبهاء است. اگر چه به اين مطلب بارها پاسخ داده شده است، اما خلاصه اى آماده كرده ام كه توجه شما را به آن جلب مى نمايم.

در مورد موقعيت عكا در جنگ جهانى اول و اقدامات حضرت عبدالبهاء در آن برهه از زمان در كتاب حيات حضرت عبدالبهاء آمده است:

«اوضاع اين جنگ مهيب خانمانسوز چنان هرج و مرج و مصيبت عظيمى در جميع كشورها به وجود آورد كه در تاريخ بشر ديده نشده بود...در عكّا وحيفا كه هنوز در تحت تسلّط تركهاى عثمانى بود، اثرات قحط و غلا سرايت كرده بود ولى در اثر تفقّّدات حضرت عبدالبهاء و پيشبينى هايى كه درباره ى وقوع قحطى و سختى فرموده بودند ، محصولات ملكى خود را در عدسيه و هر محل ديگر كه ميسّر بود فراهم آورده و به طريق جيره بندى ، بين مردم تقسيم نمودند و از اين جهت از مصايب وآلام آنان كاسته شد و نسبتاً در رفاه و آسودگى بسر مى بردند».(2)

چون شرح كمكى كه حضرت عبدالبهاء در مدّت جنگ به مظلومين و فقرا فرموده بودند ، نزد حكومت انگلستان مسلّم شد، به جهت قدردانى مجتمع گشتند و نشانى از طرف دولت ، با لقب سر(Sir) به حضرت عبدالبهاء اعطا نمودند.ولى ايشان ،اين نشان را استفاده ننموده و اين لقب را انتشار ندادند وهيچگاه ذكرى هم از آن ننمودندو زندگى توأم با خدمت و عبوديت خويش را ادامه دادند و عملاً ثابت نمودند كه با قومى دشمنى ندارند وبا هيچ گروهى بر خلاف الفت رفتار نمى فرمايند.عموم بشر را بار يك دار مي دانند ونوع انسان را برگ يك شاخسار.

لازم به ذكر است، القاب در انگلستان، داراى اهميت و درجات متفاوتى هستند كه اين درجات عبارتند از: اول Prince،دومDuke ،سومMarquis ،چهارم Count ،پنجم Viscount،ششم Baron،هفتم Baronet،هشتم knight و در آخر Knighthood كه اين لقب به كسى اعطا مى شود كه وجود سه خصلت در وى براى دولت انگلستان ثابت شده باشد.اين سه خصلت عبارتند از:

1 Loyalty(امانت و اخلاص)

2Courtesy(ادب و نزاكت)

3Munificence(كرامت و بخشش)

با توجه به اينكه اين نشان در آخرين رتبه از نظر اهميّت قرار دارد و يكى از نشانهاى عادى و معمولى به حساب مى آيد، از ديدگاه بهاييان و حضرت عبدالبهاء،به منزله ى توهين و تحقير مقام آن حضرت مى باشد و حضرت عبدالبهاء هيچگاه ذكر آن نشان را نفرمودند و حتّى از آن استفاده هم ننمودند.ايشان همه عمر، خود را عبدالبهاء ناميدند و جز عبوديت حضرت بهاءالله مقامى ديگر براى خود نپسنديدند.(3)

حضرت عبدالبهاء مى فرمايند:

"نام من عبدالبهاءست، صفت من عبدالبهاءست.حقيقت من عبدالبهاءست.نعت من عبدالبهاءست. رقّيّت به جمال قدم اكليل جليل و تاج وهّاج من است و خدمت به نوع انسان ، آيين قديم من...نه اسمى دارد نه لقبى نه ذكرى خواهد نه نعتى جز عبدالبهاء. اين است آرزوى من .اين است اعظم آمال من. اين است حيات ابدى من.اين است عزّت سرمدى من."(4)

--------------------------------------------

جمع آورى شده از:

(1)كتاب الفرايد،

(2) ،جزوه تاريخ امر3 معارف عالى،

(3) قرن بديع جلد3

(4) دور بهايى به قلم حضرت ولي امرالله صفحه ى 68چاپ آلمان
 

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

جوابی بالنـّیابه از طرف جام جم



خانم محترمی به نام سیمین گرجی خطاب به مسئولین محترم روزنامهء جام جم مطلبی نوشته بودند كه در وبلاگ "دین بهائی و سیاست" درج شده بود و متأسّفانه انتظار جواب هم داشتند. معمولاً این روزنامه‌های ایران یا بلد نیستند جواب بدهند، یا از تنها رفتن به قاضی خیلی كیف می‌كنند یا به قول شاعر "خود گویی و خود خندی، به به عجب هنرمندی" از گفتارهای خودشان بسیار محظوظ و متلـّذذ می‌گردند و نیازی دیگر به جواب نمی‌بینند یا به‌كلـّی از هر گونه مناظره و محاوره كه دو طرف در صُقع واحد باشند بیزارند چه كه مایلند خودشان را در مكان برتر ببینند و از بالا به طرف مقابل نگاه كنند یا از جواب هراس دارند مبادا گزك دست طرف مقابل بدهند كه سؤال بعدی را مطرح كند یا، چون در موضع قدرت قرار دارند، احتیاجی نمی‌بینند كه خودشان را درگیر این قبیل حرفها بكنند و یا این كه، بالاخره، مقالات قرص و محكم خودشان را مستغنی از جواب می‌بینند. امّا برای آن كه این بانوی محترم، مقصودم سیمین خانم گرجی است، از شنیدن جواب خودشان نومید نشوند، بنده بالنـّیابه از مسئولین روزنامهء جام جم چند سطری می‌نگارم.


خانم گرجی ابتدا باید هر واژه‌ای را تعریف كرد و سپس از آن استفاده نمود. مقصود ما از "جوانان تحصیل‌كرده و منصف بهائیت" شما و امثال شما نیستید. ما به كسانی منصف می‌گوییم كه حرفهای ما را دربست بپذیرند و چون و چرا نكنند. چون سخنان ما دربست صحیح است و هیچ آدم باانصافی استدلال‌های مستند ما را ردّ نمی‌كند. همین اشكال‌تراشی‌های شما نشان می‌دهد و ثابت می‌كند كه شما منصف نیستید. پس باید اوّل خلعت انصاف به بر كنید و سپس دم از آن بزنید. شما كه اینهمه مقالاتی كه ما چندین ماه روی آن كار كردیم و با استفاده از "شاید"، "احتمالاً"، "از قرائن چنین به نظر می‌رسد" و امثال آن ثابت كردیم كه شما ره به خطا می‌روید، دیگر چرا می‌خواهید آنچه را كه ما رشته‌ایم پنبه كنید؟ و امّا شما كه می‌گویید تحصیل‌كرده هستید، اصلاً چرا بهائی شدید؟ ما جلوی تحصیل شما را گرفته‌ایم تا شما بی‌سواد بمانید و اكنون هیچ بهائی باسواد و تحصیل‌كرده‌ای وجود ندارد. بنابراین، شما یا بهائی نیستید یا تحصیل‌كرده نیستید. در هر دو حالت، روی سخن ما با شما نیست. و امّا سؤالات شما:


1- بله؛ حدود 160 سال پیش اتـّفاق بی‌اهمّیتی در ایران افتاد و آن جوان شیرازی حرفی زد و ما هم با استعانت از قدرت پروردگار او را اعدام كردیم و چند صد نفر پیروانش هم در سه غائلهء مازندران و زنجان و نیریز از بین بردیم و تتمّهء آنها را هم یا، در واقعهء تیراندازی به شاه، دادیم صنوف مختلف از دم تیغ گذراندند و چند نفر باقیمانده را هم تبعید كردیم. حالا این ابرقدرت‌ها هستند كه موضوع را اینقدر بزرگ كرده‌اند و به آن اهمّیت می‌دهند و به این وسیله می‌خواهند ما را مرعوب كنند. ما با این مجلـّه ثابت كردیم كه این فقط های و هویی بیش نیست و ابداً اهمّیت توجّه ندارد. شما هم بهتر است باور كنید كه نه از آن جوان شیرازی اثری باقی است و نه از بهائیان كه به خیال خودشان راه او را ادامه داده‌اند. و این كه پرسیده‌اید آیا كسی نبوده كه جلوی آنها را بگیرد؛ چرا بوده؛ امّا چیزی نبوده كه بخواهد كسی جلویش را بگیرد.


2- البتّه در نگاه اوّل سؤال دوم شما منطقی به نظر می‌آید. امّا نوشته‌های مخالفین شما حاكی از آن است كه این فرد توانست با هر كسی با مشرب خودش صحبت كند و ارتباط برقرار نماید. و ضمناً آنچه را كه تعالیم می‌نامید طوری زیركانه طرّاحی كرد كه به نظر برسد حلاّل مشكلات جهان است. این كه پیروانش در این مملكت هستند و به قول شما "راست راست می‌گردند" در اثر عطوفت ما است كه میل نداریم هر كسی را به بهانه‌ای دستگیر كنیم، به زندان بیندازیم، مصادره اموال كنیم، یا بكشیم. نوع اطـّلاعاتی هم كه ارسال می‌كنند كاملاً برای ما مشخّص است، امّا اینجا جایش نیست كه عنوان كنیم. تصوّر نكنید كه خبر نداریم؛ چرا داریم. و امّا این كه چه سودی برای آنها دارد، باید از خودشان بپرسید. ضمناً وسط دعوا هم نرخ تعیین نكنید كه تعدادشان 300 تا 350 هزار نفر است؛ حدّاكثر دو سه هزار نفر بیشتر نیستند كه حدود هزارتایشان در كنكور شركت كردند و هیچكدامشان قبول نشدند (ما هم برای این كه آبرویشان نرود كارنامه‌هایشان را ندادیم كه غرورشان لطمه نبیند؛ والاّ نمره‌های آنها هم چندان درخشان نبود).


3- و امّا در این مورد كه چرا مناظره ترتیب نمی‌دهیم؛ ماشاءالله شما اینهمه سایت دارید بروید مطالبتان را آنجا بنویسید چرا می‌خواهید اوقات ذیقیمت تلویزیون را بگیرید. اگر بخواهیم نیم ساعت وقت را به شما اختصاص بدهیم، پیام بازرگانی پخش می‌كنیم كه كلـّی سود دارد. از آن گذشته، مناظره ترتیب نداده شما دو قورت و نیمتان باقی است و مرتـّب این طرف و آن طرف جواب می‌دهید. اگر مناظره بگذاریم كه دیگر شما را به رسمیت شناخته‌ایم و رسماً می‌خواهید از سیمای جمهوری اسلامی تبلیغ هم بكنید.


4- و امّا توبه‌نامه؛ به دلایل مبرهن و واضح ثابت كردیم كه توبه كرده است؛ حالا شما حرف حساب به گوشتان نمی‌رود به ما چه مربوط است؟ بعضی پیروان عاقلش مثل نیكو و صبحی كه در مجلـّه هم اسمشان را آوردیم، راه خودشان را از او جدا كردند و به آغوش اسلام باز گشتند. و امّا این كه چرا بعد از توبه باز هم او را كشتیم؛ ما توبه و انابه سرمان نمی‌شود؛ هر كس را كه محكوم به اعدام كنیم می‌كشیم و ردخور ندارد. این كه اصرار داشتیم توبه كند، می‌خواستیم در دنیای بعد روسفید باشد. این كه علما و حكّام آن زمان نفهمیدند كه او توبه كرده است، آنها به باهوشی ما نبودند. ما پنجاه شصت سال بعد از كشته شدنش موفـّق به كشف توبه‌نامه شدیم و آن را انتشار دادیم. تا همین چند وقت پیش هم در خزانهء مجلس نگه داشته بودیم، نفهمیدیم كدام رندی آن را از آنجا برداشت و سر به نیست كرد.


به هر حال، خانم محترم از این كه سؤالات خود را مطرح كردید و نشان دادید كه بالاخره كسی هم پیدا شد كه این مجلـّه را بخواند خیلی متشكـّریم. بالنـّیابه از طرف مسئولین روزنامهء جام جم

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

مسئولين محترم روزنامه جام جم


با عرض سلام و ادب و احترام در خصوص ويژه نامه ايام شماره 29 كه با عنوان "بهائيت آن گونه كه هست "منتشر شده است به عرض مي رساند از آنجا كه در قسمت سرسخن "جوانان تحصيلكرده و منصف بهائيت "را مخاطب ساختيد تا حاصل اين تلاش "علمي " را مطالعه نموده و" تحري حقيقت" نمايند علاقمند شدم اين مجموعه را مطالعه كنم نهايتا چند سوال و موضوع مبهم برايم باقي مانده است كه خواهشمند است پاسخ بفرمائيد تا انشاالله رفع و دفع شبهه گردد و حقيقت موضوع روشن شود.

1- در قسمت اول سر سخن مرقوم فرموديد بيش از 160 سال پيش اتفاقي در كشورمان رخ داد كه در تاريخ منشاء حوادث بسيار شد وآن اتفاق اين بود كه يك جوان شيرازي ادعاي بابيت نمود و الي آخر . سوال اين است كه چرا رويدادي كه بيش از يك قرن و نيم از وقوع آن مي گذردآنقدر مهم و بادوام است كه همچنان ادامه دارد وهنوز در باره آن سخن گفته مي شود تا جائيكه دراين ايام بزرگترين رسانه هاي گروهي كشور با مدد قوا و نهادهاي مختلف مملكتي به اين صرافت مي افتند كه با چاپ ويژه نامه اي مجاني بخواهند به افشا گري حقايق بپردازند و اذهان ملت ايران را با اين روش روشن نما يند كه مبادا به دام اين نهضت خطرناك بيفتند ؟ آيا در طول اين مدت زمان طولاني كسي يا گروهي نبود كه جلوي افكار آنها را بگيرد؟

2- با نگاهي به عناوين مقالات ارتباط بهائيت با روسيه و انگليس و امريكا و اسرائيل و البته رژيم پهلوي محرز مي گردد . به اين ترتيب ممكن است به ذهن كسي برسد كه مؤسس اين نهضت عجب فرد مبدع و مبتكري بود كه توانست اينچنين زيركانه عمل كند كه بعداز گذشت يك قرن ونيم هنوزدنيائي بر سر ادعاي او حيرانند و آنچنان ماهرانه توانست قاپ چندين سياستمدار و پادشاه را بدزد و با آنان ارتباط حسنه برقرار كند كه هيچ كسي هم شك نكند و در عين حال پيرواني را تربيت كند كه از عمال چندين رژيم و حكومت باشند و به قولي جاسوس چند جانبه باشند و البته رقبا هم بوئي از اين ماجرا نبرند و آنان را متهم به اين خيانت نكنند . راستي چرا اين گروه كه ظاهرا بين 300 تا 350 هزار نفر در اين مملكت هستند و جاسوسي كشورهاي بيگانه و اجانب را مي كنند براي خودشان راست راست ميگردند و هيچ كس كاري نمي كند ؟ حال اينها چه نوع اطلاعاتي را از كشور خارج مي كنند و در عوض اين آدم فروشي ها و خيانت چه چيزي نصيبشان مي شود ؟

3- چرا يك مصاحبه و يا حتي مناظره تلوزيوني با پيروان اين گروه ترتيب داده نمي شود تا يك بار و براي هميشه تكليف يك سره شود و همه از بلا تكليفي در بيايند ؟ آخر ممكن است برخي از مردم حال و حوصله خواندن مجله و روزنامه را ولو اينكه مجاني هم باشد نداشته باشند ولي خوب ديدن يك برنامه تلوزيوني زحمت زيادي ندارد و از آنجا سازمان صدا و سيما صاحب امتياز اين مجموعه است پس زحمت زيادي هم براي ترتيب دادن برنامه تلوزيوني وجود نخواهد داشت .

4- پرسش آخر از آخرين بخش اين ويژه نامه است يعني درباره توبه نامه باب . با شواهد و مدارك اثبات شد كه اين فرد ادعاي خود را پس گرفت راستش من به شك افتادم حالا كه او توبه كرد پس چه لزومي به كشتن او بود؟ آيا طبيعتا نبايد رها مي شد ؟ عجيب است كه علما و حكام آن زمان به توبه او اعتنائي نكردند .

بسيار مايلم پاسخ اين سوالات را محبت فرمائيد و در روشنگري ذهن بنده و بسياري از نفوس ديگر كه به دنبال روشن شدن حقيقت هستند كمك نمائيد با اين كار مرا مرهون محبتهاي خود خواهيد ساخت

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی


بررسی اسناد جشن های نیمه شعبان

بسی مایه تاثر و تاسف است که کسانی که نام خود را روزنامه نگار گذاشته اند و محل اعتماد و وثوق مردم اند چنین قلم به تحمیق ملت جولان می دهند. در این مقاله کپی 5 سندبی محتوا و بی ربط نشان داده شده است که البته مشابه آن ها را چندی پیش یکی از حضرات دراین سایت هم قرار داده بود. نویسنده عکسی از پنج سند را در مقاله خود آورده است بدون آنکه امکان رویت اسناد را دراندازه بزرگتری فراهم نمایدتا خواننده بتوانند امانت داری او را از طریق مقابله نقل قول ها و اصل سند محکی زند. اندکی تامل در مقاله دلیل این کوتاهی را برملا منماید. موضوع این است که نویسنده برای اسناد خود عناوینی چون "ثابت پاسال، عامل قتل طيب" یا "تبريك نيمه شعبان، مايه كمال تأسف بهائيت" یا "تشكر از جلاد تهران" انتخاب نموده و در بالای هر سند قرار داده تا چنین القا نمایدکه این عنوان نیز قسمتی از سند است. با گذاشتن عین سند امکان اغفال خواننده از این سبیل فراهم نمی شد.

سند شماره یک هیچ ارتباطی با جامعه بهایی ندارد و آن را می توان با یک جمله دروغ جایگزین نمود"پرویز ثابتی بهایی بوده است." دوستان ردیه نویس هنوز کارشان با هویدا تمام نشده پاچه شخص دیگری را گرفته اند. بزرگترین مشکل داستان نویسان ضد بهایی با هویدا و ثابتی و بعضی دیگر آنست که این افراد خودشان خود را بهایی نمی دانستند, جامعه بهایی نیز ایشان را بهایی به حساب نمی آورد و تنها حضراتند که مدعی بهایی بودن ایشانند.لا جرم ضرب چنین دروغ بزرگی, در اندازه تشویه هویت افراد, نیاز به بافتن آسمان و ریسمان دارد.

نام پرویز ثابتی و کلمه بهایی را با هم در گوگل جستجو کردم. 2-3 مقاله بیرون آمد که ادعا داشته اند که ثابتی بهایی بوده است. البته 2 تای آن نوشته همین سایت بازتاب بوده است که با توجه به روحیه ژورنالیستی قوی نویسندگانش نیاز به دلیل و مدرک برای ادعایشان احساس نفرمودند و سومی هم سایتی بوده که در آن این جوک آبدار سیاسی آمده بود که علت آنکه ثابتی تنها بر بهایی بودن والدینش تاکید می نمود(بخوانید خود را بهایی نمی دانست) آن بود که دولت بهاییان را استخدام نمی کرده است. آیا این یک جوک سیاسی نیست که در جایی بر طبل مظلومیت می کوبید که در دوران پهلوی بهاییان تمام دولت را در قبضه داشته اند و در جای دیگر علت آن که کسی بهایی بودنش را مخفی نموده است را ترس از حکومت اعلام می کنید. واقعیت آنست که هر دو ادعا دروغ است و فریب. نه رژیم پهلوی بغض کمتری از رژیم حاضر نسبت به بهاییان داشته است و نه هویدا یا پرویز ثابتی ارتباطی با جامعه بهایی داشته اند. از همه این حرفها که بگذریم سند شماره یک هیچ نکته منفی ای را حتی به پرویز ثابتی که بهایی نیز نبوده است نسبت نمی دهد تنها نشان می دهد که حضرات روحانیان همیشه از حربه های غیر قانونی مانند تحریم و دروغ وا اسلاما و وادینا برای از صحنه خارج نمودن دیگران استفاده کرده اند. همینکه سود جیب مبارکشان تضمین شد حرف خود را با نیرنگ جدیدی پس می گیرند. بیچاره ملت ایران هنوز بعد از یک قرن که قند ها همه اسلامی شده اند باز هم به توصیه علما قندهایشان را اول به چای می زنند تا از رجس استعمار و کفار پاک شود و بعد در دهان می نهند.

نویسنده مقاله در توضیح سند شماره 2 با نهایت بی وجدانی دست به ایجاد یک ترکیب بی ربط می یازد. ایشان می نویسد:
"سند دوم، مربوط به بيستم خرداد 1342، يعني پنج روز پس از كشتار وحشيانه 15 خرداد است كه محفل بهائيان ايران با ارسال نامه زير به سرتيپ بهائي خسرواني، آجودان مخصوص شاه و يكي از عوامل سركوب قيام ملت در 15 خرداد كه بعدها به درجه سپهبدي ارتقا يافت، از او صميمانه قدرداني مي‌كند" آیا ایشان می گویند که بهاییان 5 روز بعد از قیام 15 خرداد از آجودان مذکور به خاطر سرکوب قیام تشکر کرده اند. متن نامه را ببینید تا متوجه این معلق بازی بشوید. در این نامه آمده است: "تاريخ يكصد و بيست ساله جهان بهائي به خصوص در ايران، همواره مشحون از شهادت نفوس و تاراج دارايي و اموال آنان به دست اراذل و اوباش و به تحريك ارباب عمائم [= روحانيون] و يا افرادي نادان بوده است، ولي در خلال صفحات اين تاريخ، همواره ستاره‌هاي درخشاني در مقامات دولتي وجود داشته‌اند كه با توجه به وظايف اساسيه وجدانيه و اجتماعي خود، نوع‌دوستي و عدالت‌گستري نموده و به كرات مانع تجاوز رجاله و يا علما، بدعمل شده‌اند در اثر همين حسن تشخيص و ميهن‌دوستي و نوع‌پروري واقعي آنان، درواقع آبروي كشور مقدس ايران تا اندازه‌اي محفوظ مانده و از سوءشهرتي كه ديگران ايجاد نموده‌آند، كاسته شده است."

نویسنده در متن نامه نیز با نقطه گذاری غلط در جمله "رجاله و یا علمای بدعمل" سعی در تحریف و مصادره مطلوب داشته است. در این قسمت نیز تیمسار مذکور متهم به بهایی بودن می شود بدون آنکه هیچ مدرکی در اثبات این ادعا و کلا ماخذی برای تحقیق صحت هیچ ادعایی ذکر شود. بیچاره ملت ایران به شنیدن حرف بی مدرک و دلیل عادت کرده است.

در مدرک شماره سه نویسنده ظاهرا چند جای سند را نتوانسته بخواند و لااقل عکس سند را نگذاشته تا شاید ما بتوانیم بخوانیم. معلوم هم نکرده است که آیا جاهایی که خوانا نیست یک کلمه بود یا چندین جمله. اگر چه حتی یک جمله کامل هم در این سند یافت نمی شود اما نویسنده از پیش به خواننده می گوید که منظور را با علم غیب دریافته است.از این مقدمه نیز که بگذریم کل سند ظاهرا گزارش یک خبر چین دولتی بوده است. بالاخره سربازان گمنام در هردوره ای وجود دارند. این خبر چین که کلمه حظیره القدس را جزیره القدس نوشته است با تمام دانش سیاسی خود استنباط نموده که فلان اعدام به عهده بهاییان بوده است چون مقتول با بهاییان بد بوده است.

از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را.

این در حالی است که ماجرای اعدام طیب که از اوباش میدان شاه بوده است ماجرای معلومی است و چیز مشکوکی در مورد آن وجود ندارد. مثلا در آدرس زیر نقل قولی از کتاب "در کوچه و پس کوچه" در مورد ایشان آمده و شهر اعدامش نیز درج گردیده است.
http://www.peiknet.com/1383/hafteh/09azar/hafteh_page/82manzarpur.htm

این درحالی است که نویسنده می گوید:
"در سند سوم، مي‌بينيم كه شهيد حاج اسماعيل رضايي در راه مبارزه با بهائيت و برگزاري جشن‌هاي پرشكوه نيمه شعبان و همچنين احداث مسجد صاحب‌الزمان(عج) در مقابل كارخانه پپسي كولا،‌ جان خويش را از دست داد." اما چنانچه در سند می بینید حتی اسمی هم از نیمه شعبان و پپسی کولا آورده نشده است. احتمالا این موارد در قسمت های "ناخوانا"ی سند آورده شده بود و شاید هم نویسنده حال خوش مزاجی نداشته است.

اسناد شماره 4 و 5 نیز ظاهرا در تبیین دایره انتظارات ایشان از جامعه بهایی در اجرای رسوم اسلامی است. مثلا چرا بهایی ها 15 شعبان را بهم یا به مسلمانان تبریک نمی گویند. البته در مملکتی که جامعه زرتشتی و کلیمی و مسیحی اش میلاد امام دوازدهم شیعیان را به حضور رهبر تبریک می گویند و آرزوی فرج هرچه سریعتر امام غائب را می نمایند این انتظار نویسنده از جامعه بهایی آنقدر که باید مضحک به نظر نمی آید.

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری

بررسی مطالب جام جم در مورد آئین بهایی

بررسی گفتگوی آیت الله تسخیری 


پیرو گفتگویی که ویژه نامه ی "ایام" روزنامه ی جام جم مورخ 6 شهریور با آیت الله تسخیری انجام داده، ذکر نکاتی چند می تواند خواننده را در قضاوت عادلانه یاری دهد. هر چند تمام ویژه نامه ی ایام را می توان تلخیص کتب ردیه دانست اما جامعه ی بهائی و بالاخص "جوانان تحصیل کرده و منصف بهائی"، باز هم جوابگوی این ایرادات خواهند بود. امید که مفید آید.

اولین مسئله ای که ذهن خواننده را به خود مشغول می کند این است که مجمع فقه اسلامی چقدر رسمیت یافته و تصمیماتش سندیت دارد. نویسنده می گوید:" مجمع مذکور بالاترین مرجع فقهی اسلام است که پیرامون خطیر ترین موضوعات، نظر فقهی علمای مذاهب اسلامی را اعلام می دارد"

آیت الله تسخیری در ستون دوم تصریح می کند که "این مجمع الفقه را خودشان (کشورهای اسلامی) برای توضیح مبهمات تشکیل داده اند."

نکته ی اول اینکه این مجمع بالاترین مرجع فقهی در اسلام نیست، چرا که هیچ سندی (آیه، حدیث یا روایت) برای تاسیس چنین مجمع فقهی ای وجود ندارد. این مجمع بیشتر جنبه ی صوری و نمایشی دارد، چرا که هیچ کدام از مصوبه های آن قابلیت اجرایی نمی یابد.

اگر مصوبه های این سازمان را فقهی بدانیم آنگاه تکلیف مراجع تقلید نامعلوم است و همانطور که اشاره شد در جوامع اسلامی ورای مراجع تقلید، هیچ مقام فقهی دیگری وجود ندارد که صلاحیت صدور حکم فقهی را داشته باشد.

همچنین اگر مصوبه های مجمع را قانونی بدانیم، آنگاه این قانون ممکن است با قانون اساسی یکی از کشورهای عضو سازمان مغایرت داشته باشد لذا این بیان آیت الله تسخیری که "همین رای که ما به اجماع مقرر کردیم ... این یک قطعنامه و فتوای کامل است" مورد قبول همگان نیست.

ضمنا این مصوبات برخلاف نظر آیت الله تسخیری هیچ ضمامت اجرایی ندارد ایشان ضمانت اجرایی این مصوبات را عضو بودن کشورهای اسلامی (57 کشور از سال 1969) در مجمع الفقه می دانند. حال آنکه این مسئله به هیچ وجه ضامن اجرایی امر نمی شود. کمااینکه بسیاری از کشورها در سازمان ملل عضوند اما ممکن است یکی از مصوبات سازمان ملل با قانون اساسی ایشان مغایرت داشته باشد و لذا در آن کشور جاری نگردد.

از نوع اشاره ی نویسنده به موضوع کار مجمع، با آوردن لفظ "خطیرترین موضوعات"، آوردن نام "سلمان رشدی" به عنوان یکی از خطیرترین مسائل، همچنین پیش فرض تز "بهائیت رویاروی جهان اسلام" و نهایتا عبارت "آن را برای جهان اسلام خطر بزرگی دانستند" در ستون اول، به خوبی می توان برداشت کرد که نگارنده ی مصاحبه اصولا سعی در جو سازی، تاثیر گذاری مخفیانه و غیر منصفانه بر خواننده را دارد. هر مسلمانی با دیدن موارد مذکور که زیرکانه در متن گفتگو جاسازی شده اند، گمان می کند که دیانت بهائی دیدگاهی مقابل دیانت اسلام دارد؛ هر چند آیت الله تسخیری با بیان این مطلب که "دیانت بهائی هنوز برای مسلمانان مبهم است" بر این واقعیت که حقیقت دیانت بهائی کماکان بر مسلمانان ناشناخته یاقی مانده است، صحه می گذارد. آیا زمان آن نرسیده که این ابهام را منصفانه رفع کنیم؟

مسئله ی دیگر آنکه قطعنامه ای که "پیرامون بهائیت" توسط مجمع صادر شده چه موضوعاتی را بیان می کند که با لفظ "مهم" از آن یاد شده است. ای کاش حداقل این قطعنامه را می شد در اختیار همگان گذاشت تا مردم بتوانند نظر فقهی علمای مذاهب اسلامی ( "بالاترین مرجع فقهی اسلامی" (!) را) مشاهده کنند. تمام متن مصاحبه راجع به این قطعنامه است حال آنکه خود قطعنامه غایب است و حتی عبارتی از آن منقول نیست.

اصولا توصیه ی مجمع فقه اسلامی چیزی نیست که قبلا کسی به آن نپرداخته باشد بلکه از ابتدای تاریخ دین بهائی مخالفان و مغرضان همیشه سعی در خطرناک نشان دادن آن داشته اند. ما وصیت تکراری مخالفت ناآگاهانه با دیانت بهائی را در تاریخ بارها و بارها دیده ایم. با این تفاوت که آیت الله تسخیری بدون آوردن حتی یک نمونه، "همه" ی تعالیم (و به زعم باطل خودشان "ادعای") حضرت بهاءالله را ملازم انکار ضروریات دین اسلام می داند. شاید ایشان پنداشته اند که خواننده بی آنکه بیاندیشد هر سخنی را از هر مصدری که صادر شود چشم و گوش بسته خواهد پذیرفت.

چگونه تعالیم این آئین توحیدی مانند محبت به خلق، نهی از تعصبات دینی، جنسی، نژادی، وحدت اساس ادیان الهی و پیامبران، حکم صوم و صلاة و زکاة و ...، به انکار ضروریت دین اسلام منتج می شود؟ قدری انصاف باید. البته می دانیم که هر دین جدیدی ما را به احکام و تعالیم جدید دعوت خواهد کرد که مطابق با نیازهای جامعه ی بشری خواهد بود.

نکته ی جالب دیگر آنکه آیت الله تسخیری اعلام می کند که این قطعنامه تاثیری در مجامع اسلامی نداشته (به همان دلیلی که عرض کردم چون چیز تازه ای نبود!) اما در مورد مجامع غربی تاثیر گذاشت (به زعم مجمع الفقه). چه تاثیری در کار بود؟ اصولا تنها کشور اسلامی که با جامعه بهائی به صورت سیاسی برخورد می کند، جمهوری اسلامی ایران است. سایر کشورهای اسلامی از جنبه ی دینی ( و نه سیاسی) اعتقادات دیانت بهائی را نمی پذیرند. لذا این عقیده که "تمام" کشورهای اسلامی دیانت بهائی را "فرقه ی جاسوس و مزدور" می دانند به کلی اشتباه است و لذا مجامع غربی فقط ایران (و نه سایر کشورهای اسلامی را) را به خاطر برخورد سیاسی با جامعه ی غیر سیاسی بهائی محکوم می کنند. نتیجتا این قطعنامه هیچ تاثیری در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی نداشته است.

نکته ی مهم دیگر اینکه استفاده ی غرب از موضوعات متفاوت برای تحت فشار قرار دادن کشورهای اسلامی دلیلی بر غربی بودن آن موضوعات نمی باشد. مثلا اگر آمریکا حقوق کودکان در ایران را زیر سوال می برد نمی توان سریعا نتیجه گرفت که کودکان ایرانی، آمریکایی اند یا جاسوس اجانب! به ضرس قاطع می توان گفت که بهائیان هم دل خوشی از این حمایت ها ندارند چرا که اهداف کلی دیانت بهائی با سیاست های جاری جهان غرب منطبق نیست.

مورد دیگری که برای بنده و بسیاری از خوانندگان جای سوال دارد این است که اگر دیانت بهائی یک نحله ی فکری نیست، پس چیست؟ یقینا دیانت بهائی یک نحله ی اعتقادی (که طبیعتا نحله ی فکری بودن هم شامل آن است) می باشد. آیت الله تسخیری با توهین به دیانت بهائی سعی در توجیه رفتار حکومت در عدم رعایت حقوق بشر را دارد. به عبارتی ایشان بیان می کند که در ایران آزادی عقیده و فکر وجود دارد اما چون بهائی خالی از تفکر است لذا آزادی برای بهائیان معنا ندارد. قضاوت با خواننده ی محترم.

بحثی قدیمی و ملال آور! مکرر خوانده ایم و شنیده ایم که "بهائیان اجازه ی دخالت در امور سیاسی را ندارند" و نیز "بهائیان در هر کشوری که زندگی می کنند باید مطیع قوانین آن کشور باشند" حضرت عبدالبهاء می فرمایند:" حزب الله ابدا در امور سیاسیه مداخله نکنند. به نص قاطع ممنوع اند. و هر نفسی از این طایفه در امور سیاسی مداخله نماید دیگران از او دوری جویند بلکه تبری نمایند" و همچنین حضرت عبدالبهاء در مورد اطاعت از حکومت می فرمایند:" هر ذلتی را تحمل توان نمود مگر خیانت به وطن و هر گناهی قابل عفو و بخشش است مگر هتک ناموس دولت و مضرت ملت" حال از آیت الله تسخیری می پرسم که بهائیان چگونه می توانند با وجود چنین تعالیمی جاسوس باشند؟

در ستون دوم مصاحبه آمده است بهائیان هم از اینکه به ضدیت با جهان اسلام موسوم شوند پرهیز دارند. اگر منظور از ضدیت دشمنی است، باید گفت که بهائی با هیچ دین و آئینی دشمن نیست؛ چرا که حضرت بهاءالله می فرمایند:" ای اهل عالم سراپرده ی یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار". همچنین اصلی ترین هدف این دین بدیع ایجاد وحدت عالم انسانی است که به طور واضح با دشمنی میسر نمی شود. و اگر منظور از ضدیت، استقلال دینی است باید گفت که بهائیان می کوشند که اعلام کنند که دیانت مستقلی هستند. از این منظر، یقینا اسلام و بهائی دو دین جدا مثل دیانت یهود و دیانت مسیح می باشند.

یکی از عبارت های مبهم این مصاحبه، "نفوذ بهائی به جهان اسلام" است. که باید منظور آیت الله تسخیری را جویا شد. آیا تلاش بهائیان برای رسمیت یافتن و یا احقاق حقوق طبیعی شان به معنی "نفوذ به جهان اسلام" است؟

نکته ای که جای بسی تعجب دارد و سالهاست که در ادبیات انتقادی این مرز و بوم شاهد آن هستیم عدم رعایت کامل ادب هنگام نگارش است. چه زیباست اگر بتوانیم بدون توهین به افکار دیگران راجع به آنان صحبت کنیم. خطاب به آیت الله تسخیری عرض می کنم که این "فرقه ی ساختگی سخیف" امر می کند که بایستی با جمیع ادیان الهی با کمال صفا و صمیمیت معاشرت نمود : عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان. پیروان حضرت بهاءالله هیچ گاه درباره ی عقاید دیگران زبان به طعنه نمی گشایند. آیا منظور شما از سخافت این است؟ کدام تعلیم از تعالیم حضرت بهاءالله برای شما نمودی از سخافت پیدا کرده است؟ حکم به ادب، احترام به عقاید نفوس، برداشتن حکم مجادله و تفوق جویی، تاکید بر اهمیت تربیت فرزندان با فضائل انسانی و ...


آنچه که دیانت بهائی می گوید قابل تعمق تر از آن است که بتوان با ایرادات و بهانه های سطحی آیت الله تسخیری آن را کنار گذاشت